اشک های قشنگ هانیا
رویای زیبای مامان و بابا سلام هانیای قشنگم امروز پاک آبرومونو بردی و هر چی دلت خواست گریه کردی. بذار از اول واست بگم چی شد که بالاخره ما اشک های بلورین سرکار خانم رو دیدیم. امروز نهار رفتیم خونه مامان جون و بابا جون. قرار بود بعداز ظهر عمو فرهاد و زهراجون و گلسا بیان. بعداز ظهر با مامان جون و شما رفتیم آرایشگاه و بعدش مثلاً رفتیم دنبال گلسا اینا. چشمت روز بد نبینه همین که رفتی بغل زهرا جون شروع کردی به جیغ زدن و گریه کردن. وقتی می گم گریه یعنی ... لبای قشنگت می لرزید و اشکاتو نمی تونستیم نگه داریم. نفست کم مونده بود بند بیاد. با هزار زحمت آرومت کردم و گریه ات رو بند آوردم. الهی بمیرم که بی تابی می کردی. هانیا توروخدا از این کارا نکن....
نویسنده :
آرزو
23:25