هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

هانیا کم کم داره اشیا رو می شناسه

1392/2/3 23:35
نویسنده : آرزو
311 بازدید
اشتراک گذاری

معنای قشنگ زندگی ما، سلام

هانیا جونم سلام به روی ماهت. امروز کلاً روز کم حادثه ای بود. چیز خاصی واسه نوشتن ندارم. فقط اینکه بعداز ظهر بردیمت حموم و کلی آب بازی کردی و اومدی بیرون گرفتی خوابیدی تا ساعت 11. حتماً اطلاع داری از این موضوع که دیشب ساعت 3 نصفه شب لالا کردی و ساعت 12 ظهر از خواب بیدار شدی. امروز کلاً 3 ساعت هم بیدار نبودی و روداری دیشب کار دستت داد و همش خواب بودی. راستی امروز خاله عمو محمد (شوهر خاله شیرین) فوت کرد. خدا رحمتش کنه.

چند لحظه قبل از حموم

حموم رفتن من

چند لحظه بعد از حموم

خواب بعد از حموم

قربون موهای قشنگت بشم. ببین بابایی چی کارش کرده.

گل همیشه سبزم، امروز خودت تونستی جغجغه ات رو کامل دستت بگیری و تکونش بدی و با صداش تعجب می کردی و می خندیدی. خیلی دلم می خواد بدونم وقتی به یه جایی زل می زنی و هنگ میکنی و تکون نمی خوری به چی فکر می کنی. من فدای اون چشمای پاک و معصومت بشم که دلمو آب می کنه. یه چند روزی هست که اب دهن قشنگت زیاد شده و همش لباستو خیس می کنه. بعضیا می گن سردیت کرده، بعضیا می گن کم کم می خوای دندون دربیاری و من موندم و یه دنیا نگرانی... یه چیز دیگه که تو وجودت کشف کردم اینه که عاشق تلویزیونی و لذت می بری از دیدنش. نیم ساعت پیش بغل بابا مهدی نشسته بودی و داشتی فوتبال استقلال و الریان رو می دیدی. الان هم دراز کشیدی و دارید بایرن و بارسلونارو نگاه می کنی. پاشو خودتو جمع کن. اخه کدوم نی نی می شینه فوتبال نگاه می کنهتعجب

الان دارم نگات می کنم. دو تا دستت رو تا مچ کردی توی دهنت و جا کم اوردی و نق می زنی. بابایی هم مجبوره جغجغه ات رو بالا سرت تکون بده تا جنابعالی نگاش کنی و با صداش ذوق کنی. الان من باید برم شیفت رو تحویل بگیرم تا بابات استراحت کنه. خدا خیریت بده هانیا با این بساطی که واسمون درست کردی. راستی امروز داشتم پوشکتو عوض می کردم. وقتی شستمت و آوردمت تا ببندمت دلم واست سوخت گفتم کمی باز نگهت دارم تا کیف کنی. نمی دونم چرا یه دفعه بی جنبه بازی درآوردی و خرابکاری (منظورم جیش نیست) کردی رو لباسم و پاهام و زمین و ... صحنه عجیبی بود نمی دونستم باید بخندم یا عصبانی بشم. جالبتر اینه که همون لحظه نگام کردی و زدی زیر خنده و من هم کم آوردم پیش خنده قشنگت و با هم کلی حندیدیم.

خیلی دلم می خواد ببرمت آتلیه تا ازت عکسای قشنگ بندازم ولی کمی زوده و می دونم طاقت نمیاری و زحمتامونو هیچ می کنی. راستی امروز داشتیم با زن عمو زهرا و گلسا جون صحبت می کردیم. گلی کمی مریض شده و سرما خورده. پنج شنبه میان کرمانشاه. کلی دلمون واسشون تنگ شده.

کم کم صدای نق زدنت داره تبدیل به گریه می شه. تا بیشتر از این حالمونو نگرفتی میام به دادت برسم تا بابایی هم کمی استراحت کنه. هانیا خوش به حالت اگه بدونی چه پدر مهربونی داری هیچ وقت تنهاش نمی ذاری و همیشه هواشو داری.

شبت به خیر باشه دوست خوب مامان. اگه خوابیدی و خدا رو توی خواب دیدی ازش بخواه به تمام مامانا صبر بده تا بتونن از نینی های معصومشون مراقبت کنن.

دوست دارم، عاشقتم، زندگیمی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

Maryam.A
4 اردیبهشت 92 9:51
سلام آرزوي عزيزم
ديروز برات پيام گذاشتم ثبت نشده...
هانياي گلم خيلي نازي ...شبيه عروسكي...
آرزو جان خدا برات حفظش كنه
اميدوارم سالهاي سال با خوشي و سلامتي در پناه خدا كنار هم زندگي كنيد

سلام مریم جونم، خوبی؟ خبری ازت نیست؟ مرسی که به وبلاگ هانیا جون سر زدی. ان شا الله یه روز واسه نی نی خودت وبلاگ درست می کنم.
سارااا
4 اردیبهشت 92 10:41
الهي قربون اين دختر خوشگل برم من...جانم،
مامان آرزو نثرتون عاليه و براي خانومايي كه هنوز ني ني ندارن نهايت توصيف و امكان درك رو ايجاد ميكنيد
واقعا ممنون

سلام سارا جون، خوبی؟ صبحت بخیر و خسته نباشی. من تا حالا نمی دونستم مادر شدن یعنی چی و چه حس و حالی داره ولی الان که خودم واژه مادر رو یدک می کشم حاضرم با قاطعیت صد درصد بگم هیچ حسی به اندازه وقتی که بچه ات رو توی بغل می گیری و گرمی نفساشو حس می کنی شیرین نیست. امیدوارم خدا با نظر رحمت و لطفش این شیرینی رو به کام تمام اونایی که یه فرشته ازش می خوان بچشونه. (الهی آمین). این چیزایی که می نویسم موقع نوشتن میاد ذهنم و حسیه که همون لحظه نسبت به هانیا دارم و واسه نوشتنش اصلاً از قبل فکر نمی کنم. این طوری احساس می کنم خیلی واقعی تر و ملموس تره.

خاله هستي
4 اردیبهشت 92 13:09
سلام خالههههههههههههههههههههه جان چند روز بود نديده بودمت.... عشق مني خاله نسيم كلي ازت تعريف ميكنه واسم.... ديشب همتون خوابم بوديد مخصوصا بابا مصطفي خيلي سلامبرسون دلم براتون تنگ شده رفتي بغل مامان گيتي از طرم من ببوسش

سلام خاله هستی مهربون، خسته نباشی. خوبی، ما رو نمی بینی خوش می گذره؟ منم دلم واست تنگ شده. من وقتی می رم بغل مامان گیتی فقط گریه می کنم. نازم زیاده خاله. ولی از پس مامان و بابام بر نمی ام. مراقب خودت باش هستی جون. به عمو امیر هم سلام مخصوص ما رو برسون. دوست دارم خاله


خاله شيرين
4 اردیبهشت 92 14:06
خاله هستي
7 اردیبهشت 92 13:55
ما هم دوست داريم خوشگل خاله نفس خاله

سلام خاله هستی مهربون. خوبی؟ عمو امیر خوبه؟ (بیام بزنمت؟)خوش می گذره؟ اوضاع روبراهه؟ مراقب خودت باش عزیزم


خاله مژگان
19 اردیبهشت 92 17:03
هانیای مهربون و خنده روی خاله ، امروز که عکسای قشنگتو دیدم ، کلی ذوق زده شدم . دست مامان آرزو درد نکنه با این وبلاگ زیبا و نثر پر احساسش ،
شیطونیاتو از تو خاطراتت خوندم ، ووروجک کوچولو
عکسی که لباس قرمز پوشیدی و کنار گلهایی خیلی نازه
هانیا جون وقتی فرشته ها رو تو خواب میبینی ، سلامتی مادر جون و بابا جون و مامان آرزو و بابا مهدی ، که شادی و گرمی وجودشونی ، رو دعا کن .

همیشه خوشبخت و شاد باشی ، می بوسمت خاله مژگان - همسایه

سلام خاله مژگان دوست داشتنی، مامانم واسم تعریف کرده وقتی من به دنیا اومدم خیلی واسم زحمت کشیدید. دستتون درد نکنه. وقتی بزرگ شدم واستون جبران می کنم.