هانیا کم کم داره اشیا رو می شناسه
معنای قشنگ زندگی ما، سلام
هانیا جونم سلام به روی ماهت. امروز کلاً روز کم حادثه ای بود. چیز خاصی واسه نوشتن ندارم. فقط اینکه بعداز ظهر بردیمت حموم و کلی آب بازی کردی و اومدی بیرون گرفتی خوابیدی تا ساعت 11. حتماً اطلاع داری از این موضوع که دیشب ساعت 3 نصفه شب لالا کردی و ساعت 12 ظهر از خواب بیدار شدی. امروز کلاً 3 ساعت هم بیدار نبودی و روداری دیشب کار دستت داد و همش خواب بودی. راستی امروز خاله عمو محمد (شوهر خاله شیرین) فوت کرد. خدا رحمتش کنه.
چند لحظه قبل از حموم
چند لحظه بعد از حموم
قربون موهای قشنگت بشم. ببین بابایی چی کارش کرده.
گل همیشه سبزم، امروز خودت تونستی جغجغه ات رو کامل دستت بگیری و تکونش بدی و با صداش تعجب می کردی و می خندیدی. خیلی دلم می خواد بدونم وقتی به یه جایی زل می زنی و هنگ میکنی و تکون نمی خوری به چی فکر می کنی. من فدای اون چشمای پاک و معصومت بشم که دلمو آب می کنه. یه چند روزی هست که اب دهن قشنگت زیاد شده و همش لباستو خیس می کنه. بعضیا می گن سردیت کرده، بعضیا می گن کم کم می خوای دندون دربیاری و من موندم و یه دنیا نگرانی... یه چیز دیگه که تو وجودت کشف کردم اینه که عاشق تلویزیونی و لذت می بری از دیدنش. نیم ساعت پیش بغل بابا مهدی نشسته بودی و داشتی فوتبال استقلال و الریان رو می دیدی. الان هم دراز کشیدی و دارید بایرن و بارسلونارو نگاه می کنی. پاشو خودتو جمع کن. اخه کدوم نی نی می شینه فوتبال نگاه می کنه
الان دارم نگات می کنم. دو تا دستت رو تا مچ کردی توی دهنت و جا کم اوردی و نق می زنی. بابایی هم مجبوره جغجغه ات رو بالا سرت تکون بده تا جنابعالی نگاش کنی و با صداش ذوق کنی. الان من باید برم شیفت رو تحویل بگیرم تا بابات استراحت کنه. خدا خیریت بده هانیا با این بساطی که واسمون درست کردی. راستی امروز داشتم پوشکتو عوض می کردم. وقتی شستمت و آوردمت تا ببندمت دلم واست سوخت گفتم کمی باز نگهت دارم تا کیف کنی. نمی دونم چرا یه دفعه بی جنبه بازی درآوردی و خرابکاری (منظورم جیش نیست) کردی رو لباسم و پاهام و زمین و ... صحنه عجیبی بود نمی دونستم باید بخندم یا عصبانی بشم. جالبتر اینه که همون لحظه نگام کردی و زدی زیر خنده و من هم کم آوردم پیش خنده قشنگت و با هم کلی حندیدیم.
خیلی دلم می خواد ببرمت آتلیه تا ازت عکسای قشنگ بندازم ولی کمی زوده و می دونم طاقت نمیاری و زحمتامونو هیچ می کنی. راستی امروز داشتیم با زن عمو زهرا و گلسا جون صحبت می کردیم. گلی کمی مریض شده و سرما خورده. پنج شنبه میان کرمانشاه. کلی دلمون واسشون تنگ شده.
کم کم صدای نق زدنت داره تبدیل به گریه می شه. تا بیشتر از این حالمونو نگرفتی میام به دادت برسم تا بابایی هم کمی استراحت کنه. هانیا خوش به حالت اگه بدونی چه پدر مهربونی داری هیچ وقت تنهاش نمی ذاری و همیشه هواشو داری.
شبت به خیر باشه دوست خوب مامان. اگه خوابیدی و خدا رو توی خواب دیدی ازش بخواه به تمام مامانا صبر بده تا بتونن از نینی های معصومشون مراقبت کنن.
دوست دارم، عاشقتم، زندگیمی