هانیا عاشق دالی بازی شده
هانیا جان با افتخار به چشمای پر از ستاره ات سلام می کنم
دیشب از بس خسته بودم نتونستم واست بنویسم. الان که هنوز از خواب بیدار نشدی گفتم بشینم و کارم رو انجام بدم. دیروز روز خوبی بود. کم حادثه و زیبا و کمی سرد. پریشب که دوباره ساعت 3 خوابیده بودی و این باعث شده بود تا ساعت 12 ظهر خواب باشی و به من هم اجازه بدی به کارای عقب افتاده ام برسم. بابایی که از بیرون اومد شما هم کم کم بیدار شدی و روز کاری ما شروع شد. حالا کی با هانیا خانم سر و کله بزنه. ماشاالله چشما اندازه یه دکمه باز شده بود و مگه بعد از دو سه ساعت بازی کردن خسته می شد. به هر حال یکی از بازی های مورد علاقه ات شده دالی بازی با مامان. وقتی این کار رو انجام می دیم چنان ریسه ای می ری که از دیدن خنده هات قلبم از تپش می مونه. بعد از ظهر هم یه سر رفتیم بیرون دور زدیم و کمی واسه خونه خرید کردیم و شما از اونجایی که دختر گل مامان و بابا شدی کم کم تو ماشین که هستیم بیرون رو نگاه می کنی و کمتر بدقلقی می کنی. توی ماشین داشتم بهت شیر می دادم که دوباره هوس کردی بازی کنیم و شروع کردیم... اگه بگم 20 دقیقه بیشتر خندیدی باورت می شه؟ من خیلی خوش شانسم که این خنده هاتو می بینم چون واسه کمتر کسی می خندی.
زیبای مادر، دوست دارم همیشه خنده روی لبهای قشنگت باشه و همه رو دوست داشته باشی. نگرانم نکنه بزرگتر بشی و این خنده هاتو کسی نبینه. دوست دارم محبوب همه آدما باشی و همه از بودن در کنار شما خوشحال باشن. جان مادرت کمی توی رفتارت تجدیدنظر کن دیگه. دیشب ساعت از 11 که گذشت دیگه نذاشتم بخوابی و کلی بی خوابت کردم تا اینکه شد ساعت 1 و بایکوت شدی و من و بابا مهدی نفس راحتی کشیدیم که یه امشب زود می خوابیم آخ جون خواب.
دیروز هم به سلامتی گذشت و یه روز دیگه به عمر شما اضافه شد و یه روز دیگه بیشتر با ما ها ارتباط داشتی. دنیامون دنیای خوبیه با آدمای خیلی خوب. دختر عزیزتر از جونم سعی کن تا می تونی از این نعمت های خدا لذت ببری و مثل من خودت رو درگیر غم و غصه های این روزگار نکنی. سعی می کنم تمام مشکلات زندگیتو خودم به دوش بکشم تا شما همیشه غرق در خوشی و شادی باشی مامان.
صورت ماهتو با خالصانه ترین احساسم نوازش می کنم و دستای کوچولوتو می بوسم ملکه زیبای رویاهای بچگیم.
سخت است یکرنگ ماندن در دنیایی که مردمش برای پررنگ شدن حاضرند هزار رنگ باشند.