نی نی لجباز
روشنایی بخش زندگی قشنگمون، هانیای مهربون سلام
بلههههههههههههههههه، می بینم که ساعت از یک و نیم نصفه شب هم گذشته و ما خیال خوابیدن نداریم و چشمامون از همیشه سرحال تر و بازتره. خداییش بعد از یک روز پرکار دوست داشتم یه امشب زود بخوابم که اونم هانیا خانم لطف کرد و نصفه شبی بازیش گرفته و الان که دارم می نویسم بغل باباییش نشسته و داره این ور اون ورو نگاه می کنه و اثری از خواب توی چشمای قشنگش نیست.
هانیای شیرینم، امروز از صبح پدر شیر خوردنو درآوردی از بس خوردی ماشاالله، حالا که باید لالا کنی لج کردی و با اون چشمای قشنگت داری همه جارو نگاه می کنی. امروز وارد چهار ماهگی شدی. گل ناز و قشنگم چهار ماهگیت مبارک باشه. کی می شه چهار سالت بشه؟ دارم لحظه شماری می کنم تا کمی بزرگتر شی و به قول بابا مهدی حالی به هولی،سه تایی پدر هر چی تفریح در می آریم. اگه بدونی چه برنامه هایی واست داریم.
امروز تو باشگاه که بودم بابایی زنگ زد و گفت برگردم که شما داشتی چند تاجیغ بنفش می کشیدی و صدات تا سر خیابون می اومد. خلاصه تا اومدم و بهت شیر دادم خوابیدی ولی چه خوابیدنی 10 دقیقه هم نشد. باهات کلی بازی کردم تا آروم گرفتی. امروز فهمیدم که داری کم کم دستای قشنگتو به طرف جغجغه ات می گیری و می خوای تو هوا بگیریش. خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم اولین حرکتای تکاملت رو داری با حوصله انجام می دی. انقدر سعی کردی تا دستت بهش رسید و صداش که دراومد ترسیدی و زدی زیر گریه. چقدر بهت خندیدیم...
بگذریم اصلاً شب خوبی نیست و بی خوابی داره اذیتم می کنه و ما همچنان منتظریم که شما خوابت بگیره و شیر بخوری و بخوابی. الان شما و بابایی توی اتاق خوابی و صدای گریه ات داره می یاد. فعلاً خداحافظی می کنم تا بیام بهت برسم.
خدمتتون عرض کنم که هانیا جون ساعت 3 نصفه شب بالاخره بی هوش شد.
این عکس قبل از خوابیدنشه با این چشای متعجب و شیطون و خندون
جای دایی فرشید خالی، اگه بود می گفت آخه کدوم نی نی الان بیداره که تو بیداری
این هم عکسش بعد از خوابیدن
یه عکسی هم می ذارم کمی بخندید...
این عکسو پریروز وقتی شیر می خورد گرفتم. ماشاالله دخترم قدش بلند شده و موقع شیر خوردن پاهای قشنگشو می ذاره رو مبل. فدای قد و بالات بشم دلناز و دلدار مامان.
خدایا به حق علی همه ی نی نی هارو کمک کن تا امشب با آرامش و راحتی بخوابن و نگران هیچی نباشن. الهی امین