نی نی همیشه متعجب من
بند دل مامان سلام
دوباره که خوابیدی، مثل همیشه دستات بالاست و توهم شیر خوردن داری. وقتی می خوابی هوا رو میک می زنی و فکر می کنی داری شیر می خوری. دیروز بعد از 8 ماه رفتم باشگاه و ورزشم رو شروع کردم. حس خیلی خوبی بود. تو رو گذاشتم پیش بابا مهدی و رفتم. توی باشگاه همش نگران بودم نکنه گریه کنی و بابایی از عهده ات برنیاد ولی وقتی sms داد و گفت خوابیدی خیالم راحت شد ولی ظاهراً دوباره از اون خوابای ده دقیقیه ای بود و زود بیدار شدی. اشکال نداره مامان هر سازی بزنی ما باهات می رقصیم ولی اینو یادت باشه بالاخره نوبت ماهم می شه.وقتی اومدم خونه بابا رفت باشگاه و حالا نوبت من بود که باهات کلنجار برم ولی خدا رو شکر دختر خیلی خوبی بودی و توی روز انقدر ورجه وورجه کرده بودی که خیلی زود خوابت برد ولی از اون خوابای چند دقیقه ای دل خوش کنک. دیروز مامان عزیز (مادربزرگ بابا مهدی) هم اومده بود خونه مادرجون و یه سری هم اومد خونه ما. کلی از دیدنت خوشحال شده بود و واست آواز می خوند.
راستی هانیا جونم اگه می شه کمی تلاش کن شبا زودتر بخوابی مامان. آخه کدوم نینی ای ساعت 12 تازه بازیش می گیره. من و پدرت باید با چوب کبریت چشمامونو باز نگه داریم تا جنابعالی بازیت تموم شه و کار خرابی کنی و تمیز بشی و شیر بخوری و اگه وقت کردی و عشقت کشید و دلت به حال ما سوخت بگیری بخوابی. کمی ملاحظه کن دیگه.آخه این درسته؟ خدارو خوش نمیاد.
راستی امروز داشتیم با هم بازی می کردیم آب دهنت پرید گلوت و کسی خونه نبود. خیلی ترسیدم و گریم گرفت. ولی خدا رو شکر چند تا سرفه زدی و خطر رفع شد. داشتم سکته می کردم ولی فرشته هات مراقبت بودن. خدایا به حق فاطمه زهرا (س) دختر من و تمام نی نی های دنیا رو در پناه لطف و مهربونی خودت بگیر و حافظشون باش.
اینم عکسی که ساعت 12 شب ازت گرفتم و ماشاالله توی چشمای قشنگت هیچ اثری از خوابیدن دیده نمی شه.
خلاصه هانیا خانم عشق و عمر مامانی. مراقب قشنگی چشات باش مامان. فدای نفسای گرمت بشم. دوباره واست مینویسم. فعلاً بای بای