هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

اشک های گرم هانیا

1392/7/7 7:50
نویسنده : آرزو
907 بازدید
اشتراک گذاری

هانیای عزیزم سلام

الان که دارم برات می نویسم می دونم روی تابی که تازه واست خریدیم و خیلی دوستش داری معصومانه و مظلومانه خوابت برده و داری توی عالم رویا و خواب با فرشته ها و دوستات بازی می کنی. دلم به اندازه تمام کوههای دنیا سنگین و غمگینه... دارم از پشت یه پرده اشک تار از توی اتاقم خیابون شلوغ و پرترافیک رو نگاه می کنم ولی فقط حرکت آدمها و ماشین ها رو می بینم که هر کدوم به سرعت پی کار و بار خودشونن... من روحم اینجا نیست و پر زدم به سمت خونمون و جایی که الان دراز کشیدی و خوابیدی. من مراقبتم حتی وقتی پیشت نیستم... توی دلم به خودم لعنت می فرستم چرا پیشت نیستم و چرا تنهات گذاشتم و چندین چرای دیگه... این یه هفته ای که برگشتم سر کار هنوز به پرستارت عادت نکردی و هر وقت زنگ می زنم خونه صدای گریه هات به گوشم می رسه و غصه می خورم. خواهش می کنم کمتر گریه کن و بیشتر از این ناراحتم نکن. بیشترین نگرانیم آسیب دیدن روحیه حساس و شکننده توی عزیزمه که داری عذاب می کشی ولی دردونه مادر چاره ای نیست.

این چند روزه اتفاق خاصی نیفتاده. من همش در تردد توی مسیر خونه به اداره واسه شیر دادن شما هستم. دارم خاله شیرین رو راضی می کنم آخر هفته بیاد خونمون تا کمی روحیمون عوض شه. دلم خیلی واسشون (خاله شیرین و همسر مهربونش عمو محمد) تنگ شده و دوست دارم ببینمشون و چون شرایط ما هنوز برای رفتن مهیا نیست باید از عواطفش سوءاستفاده کنم تا بیاد...

پریشب رفتیم و یه تاب خوشگل واست خریدیم. کلی واسش ذوق کردی. این هم عکس قشنگ دخترم با تابش...

 دیروز هم که بردیمت حموم و کلی آب بازی کردیم... انقدر کثیف بودی که به قول بابا مهدی دو دست کوبیده و یه دست زرشک پلو ازت دراومد... این هم عکسی که قبل از حموم ازت انداختم. قربون اون شکم کوچولوت با اون موهای چرکت بشم من... راستی اینجا زل زدی به تلویزیون و آهنگ افشین رو گوش می دی...

این هم عکسی که با ستاره ازت انداختم. ستاره اسم عروسکیه که خاله نسرین از بندرعباس واست آورده و جنابعالی هم توی این چند روزه بیچاره اش کردی...

این عکست رو هم وقتی انداختم که با اون موهای ژولیده ات که اجازه نمی دی مرتبش کنم دو تا دندونای پایینیت رو انداختی بیرون و با حالت تمسخر بهم می خندی...

چهارشنبه شب هم کلی با بابا مهدی پتو بازی کردی و از شدت خستگی ولو شدی زیر پتو و با اون قیافه تخس و شیطونت شروع کردی به گاز گرفتن پستونک به جای میک زدن...

هنوز به عادت قدیمت وقتی داری فکر می کنی انگشتت رو تا ته می کنی توی حلقت...

یه چند روزی هم هست که عاشق لباسشویی شدی و واسش از شدت ذوق ریسه می ری... اینم نمونه این کارت...

از دیشب هم که دستای کوچولوی قشنگت رو می گیری به مبل و چند قدم می ری و تالاپی می خوری زمین و این کار رو دوباره تکرار می کنی. وقتی هم که دراز می کشم میای و از سر و کولم می ری بالا و با اون دندونای قشنگ و تیزت گازم می گیری و منتظر عکس العملم می مونی و می زنی زیر خنده. این یعنی با من دوباره بازی کن. چشم هانیای عزیزم تا زمانی که زنده ام و نفس می کشم تمام وقتم و جونم رو در اختیارت می ذارم و سعی می کنم بهت خوش بگذره...

سرم خیلی درد می کنه. الان که دارم برات می نویسم از بیمارستان اومدیم. یکی از همکارام نی نی هاشو به دنیا آورده و رفته بودیم بهش سر بزنیم. هزار ماشاء الله دو تا پسر کوچولوی ناز پا به این دنیا گذاشتن. ان شاءالله همیشه سلامت باشن. امروز وقت دکتر تغذیه هم داشتیم که پدر آقای دکتر فوت کرده بود و نیومده بود و این همه راه رو بی خودی رفتیم و دست از پا درازتر برگشتیم. البته من اونجا خودم رو وزن کردم و این ماه هم 6 کیلو کم کردم...  موقع برگشتن هم توی ماشین خوابت برد و تا رسیدیم خونه تخت گرفتی خوابیدی...

این هم یه عکس از خوابیدن شیرینت...

راستی اومدن خاله شیرین و عمو محمد هم قطعی شد و برای آخر هفته مهمون داریم. باید کمی برای خونه خرید کنیم و در تدارک مهمونیمون باشیم. شاید تولد من رو هم دور هم بگیریم. آخه 11 مهر سالگرد ازدواج من و بابا مهدی و 18 مهر هم روز تولد منه. می رم توی 28 سالگی. 

دلبرم کم کم پاشم شامت رو گرم کنم تا وقتی بیدار می شی کمی سوپ بخوری تا زود زود زود بزرگ بشی. به اندازه تمام ستاره های آسمون دوست دارم. راستی کسی می دونه چند تا ستاره توی آسمون چشمک می زنه؟

دیگر هیچگاه چنین روزی را با فرزندتان نخواهید داشت. فردا کمی پیرتر از امروزشان خواهند بود. امروز یک هدیه است. نفس بکشید و توجه کنید. آنها را ببویید و نوازش کنید. به چهره زیبا و پاهای کوچکشان بنگرید و دقت کنید. از دلربایی های کودکانه شان لذت ببرید. امروز لذت ببر مادر... پیش از اینکه متوجه شوی امروز تمام شده است.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان حلما
6 مهر 92 12:59
سلام مامان مهربون چه دختر خوشگلی دارین رنگ موهاش چقدر قشنگه این گل از طرف حلما جون به هانیای خوشگل ودوست داشتنی خاله به ما هم سر بزن خوشحال میشیم.


___████__████_███
__███____████__███
__███_███___██__██
__███__███████___███
___███_████████_████
███_██_███████__████
_███_____████__████
__██████_____█████
___███████__█████
______████ _██
______________██
_______________█
_████_________█
__█████_______█
___████________█
____█████______█
_________█______█
_____███_█_█__█
____█████__█_█
___██████___█_____█████
____████____█___███_█████
_____██____█__██____██████
______█___█_██_______████
_________███__________██
_________██____________█
_________█
________█
________█
_______█





سلام مامان حلما جون... خوبید؟ ممنون که وقت گذاشتید و به وبلاگ دختر عزیزم سر زدید. چشم حتماً من و هانیاوبلاگ حلماجون رو نگاه می کنیم. همیشه سلامت باشید.
خاله شيرين
6 مهر 92 13:10
سلام مامان آرزوي مهربون منم دلم براتون تنگ شده اما شما و بابا مهري به كنار نفس خاله هر جا باشه خاله اونجا مي ره .
تا آخر هفته لحظه شماري مي كنم تا بياييم(من و عمو محمد) و ببينيمتون.
عشقم دوستت دارم

سلام خاله شیرین مهربون و فسقلی... منتظرم زودتر آخر هفته بشه تا بیایید. دوست دارم هزار و سیصد و نود و دو تا
سارا
7 مهر 92 9:26
سلام و صد تا سلام،الهي كه هميشه تنتون سالم و دلتون خوش و لباتون پرخنده باشه و هيچ وقت غصه نخوريد،عكسهاي هانيا واقعا شكار لحظه هان عالين و از اين حيث هم وبلاگتون بي نظيره..مثل همه موارد ديگه...خيلي خاننننوووومه اين دخمل....

سلام سارا جون، خوبی؟ خسته نباشید... اگر بدونی چقدر زحمت می کشم تا این عکسارو بگیرم ازش... از وقتی متوجه اطرافش شده دیگه به راحتی نمی ذاره ازش عکس بگیریم...
ممنونم از لطفت
سارا
7 مهر 92 16:05
الهييييي......عشق منه
خاله هستی
8 مهر 92 10:05
سلام سلام 100 تا سلام خوبی دخملک ناز و توپولو ؟! عشق من 1000 ماشاا... واسه همه چیت زندگی خاله خیلی دلم غش میره برات واقعا خیلی غصه میخورم که پیشت نیستم ... اما همینکه خبر سلامتیتو شادیتو میشنوم و میبینم خیلی هم خدا روشکر میکنم ... دوست دارم هم تورو هم مامانتو هم باباتو
مامان یکتا و تینا
11 مهر 92 9:04
ای خدا این عروسک بود یا دخملی عاشق چشماش و رنگ موهاش شدم