هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

دومین دندون هانیا هم دراومد

1392/6/23 0:29
نویسنده : آرزو
260 بازدید
اشتراک گذاری

هانیای عزیزم سلام...

مژده، مژده، مژده...

یکی دیگه از دندونای سفید و قشنگ دخترم جوونه زده... یه چند روزی بود که دوباره بی تاب شده بودی و هر چی نگاه لثه و دهنت می کردم نمی تونستم ببینم که دندونت دراومده یا نه تا اینکه دیروز که وقت چکاپ ماهیانه ات بود آقای دکتر این خبر رو بهم داد و بعد از نگاه کردن دیدم بلهههههههههههههه، دخترم شد دو دندونه. خدا رو شکر این ماه 400 گرم وزن اضافه کرده بودی و شدی 7 کیلو و 800 گرم و همه چیزت خوب بود و آقای دکتر کلی از روش تغذیه و وزن گیریت راضی بود.

الان که دارم برات می نویسم ساعت از 8 شب گذشته و بابا مهدی رفته سالن فوتبال. شما هم که قطره استامینوفن بهت اثر کرده و گیج خواب شدی و از بس چشمات سنگین بود اصلاً نای شیر خوردن نداشتی. مهم ترین اتفاق این یکی دوروزه اومدن عمو فذهاد و زهراجون و گلسا و خاله مونا بود. اومدن یه چند روزی استراحت کنن و دوباره برگردن سر کارشون.

اگه خدا بخواد قراره از دوم آبان ماه برگردم سر کار، البته این چند وقته هم کارهام رو از اداره می فرستادن خونه و انجام می دادم. بالاخره با بابا مهدی به این نتیجه رسیدیم که برای ماه بعد پرستار برات بگیریم. واقعیتش رو بخوای اصلاً نمی تونم فکرش رو هم بکنم که روزی چند ساعت نمی بینمت. ولی از یه طرف هم می خوام پا روی دلم بذارم تا تو هم مستقل بار بیای و بتونی روی پاهای خودت باشی. حالا شنبه قراره بریم اون مرکزی که بهم معرفی کردن، دعا کن یه آدم خوب و مطمئن پیدا کنم تا خیالم راحت بشه. از طرف دیگه باید بشینم نذر کنم تا بتونی بهش عادت کنی و گریه و جیغ و داد راه نندازی. هانیای مادر چاره ای نیست. یه چند ماهی باید هر دوتامون سختی بکشیم تا شرایط بهتر و بهتر بشه.

این چند وقته کلی غذاهای تازه تست کردی و امروز نوبت قورمه سبزی بود البته از لوبیاش بهت ندادم. فکر کنم خوشت اومد چون تقریباً با علاقه دهن کوچولوت رو باز می کردی و این یعنی بازم بده. بعدازظهر هم رفتیم بیرون و بنا به درخواست دکترت بهت آب هویج دادم و هزار الله اکبر چشمت نزنم هورت می کشیدی... آقای دکتر گفته از بین میوه ها بیشتر بهت سیب و گلابی و موز بدم.

دختر مهربونم، می دونی امروز داشتم به چه موضوعی فکر می کردم؟ اول این قضیه رو بگم که اگه خدا بخواد یه چند وقت دیگه برای یکی از اعضای فامیلمون یه اتفاق خوب قراره بیفته و چون هنوز نیفتاده نمی تونم اسم بنویسم... اگه همه چی خوب پیش بره قراره تا عید یه عروسی در پیش داشته باشیم و من توی عالم رویا تو رو با یه لباس عروس و دو تا بال سفید درست عین فرشته ها تجسم کرده بودم. تا اون موقع ان شاء الله راه رفتن هم یاد گرفتی و فرت و فرت از این ور می ری اون ور و از اون طرف میای این طرف... به روزهایی فکر می کردم که بردمت پارک و سوار تاب شدی و منم هلت می دم، به روزایی فکر می کنم که از بالای سرسره برام دست تکون می دی و من هم قربون صدقه قد و بالات می رم، به روزهایی فکر می کنم که توی خیابون بدو بدو می ری و برمیگردی عقبت رو نگاه می کنی تا از اومدنم مطمئن بشی و دوباره بدو بدو بدو... به روزهای خوبی فکر می کنم که با هم خاله بازی می کنیم و توی بازیمون من می شم دخترِ کوچولوی دخترم... چی می شه این روزهای خوب زودتر از راه برسه...

شیرین تر از عسل مامان، باید برم تا خوابیدی وسایل شامت رو آماده کنم. برای شام امشب حلیم گوشت و جو برات درست کردم و می دونم دوستش داری. لطفاً خوب غذا بخور تا زودتر بزرگ بشی.

می رسیم به قسمت عکس ها... امروز پنج تا عکس انتخاب کردم. اولین عکس رو نزدیک ساعت 12 چند شب قبل ازت انداختم که بی خواب شده بودی و بابا مهدی هم هر چی کاسه و بشقاب توی خونه داشتیم ریخته بود جلوی دستت تا باهاشون بازی کنی و از اونجا که چاه کن همیشه ته چاه می مونه خودت هم گرفتار شدی...

 

این عکس رو هم وقتی انداختم که خاله مونا داشت قربون صدقه ات می رفت و جنابعالی هم هاج و واج داشتی نگاش می کردی...

 

این عکست رو هم وقتی برده بودمت حموم ازت گرفتم، قربون اون چشمای معصومت برم مادر...

این هم عکسی بود که رفتیم طاق بستان و خاله مونا ازمون انداخت...

 این هم یه عکس که تازه از حموم در اومدی و تر و تمیز شدی و دلبری کردی ...

برای تمام عمرم عاشقانه دوستت دارم دلبر نازنینم...

شانس یه باردرخونه ی آدمو میزنه ولی بدشانسی دستشو از رو زنگ برنمیدار، بدبختی هم که کلید داره هروقت بخواد خودش میاد تو....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

خاله شيرين
23 شهریور 92 8:48
سلام عزيز دلم.خوبي فرشته كوچولوي من. من مي خورمت اگه لباس عروس سفيد بپوشي و اين ور و اون ور بري.
سارا
23 شهریور 92 9:16
خدا كنه هميشه دست بدشانسي هاي همه مون شكسته و كليد بد بختيها براي هميشه گم و گور بشه
قربون اين ناز دختر شيرين تر از عسل برم من
آدم گل از گلش وا ميشه روي ماهشو ميبينه
انشالله دندون عقل در آوردنش...
ديشب خواب ديدم دختر دار شدم
راستي در پايان هفته اول 2كيلو و 200گرم كاهش وزن داشتم


سلام خاله سارای مهربون، آفرین آفرین آفرین به این اراده... خیلی خوب کم کردی
دختر تو خواب نعمته. ان شاءالله صاحب نعمت و مال و منال و پول زیاد می شید و البته رحمت خدا شامل حالتون می شه. هیچی مثل دختر نمی شههههههههههه.
خاله هستی
24 شهریور 92 11:50
سلااااااااااااااام قند عسلم خوش بحال خاله مونا که پیشت بودهههههههههه دردت به عمرم دندونت هم مبارک



سلام خاله جون، خوبی؟ خسته نباشی، دلم برات تنگ شده. دوست دارم خاله هستی
مامان یکتا و تینا
11 مهر 92 9:06
عزیزم می خورمت با این نگاهت قربون اون چشمای ناز بشم مامانی بدو برو اسفند دود کن


سلام مامان مهربون... مرسی که اومدی و به دختر من سر زدی
هانیا همتون رو دوست داره... دخترای گلت رو ببوس
Amu Karim
27 تیر 94 11:58
آخ که چه دیر پیدات کردم وروجک و الا خودم با کله میومدم پرستارت می شدم