هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

روروئک سواری هانیا جان

1392/6/8 22:08
نویسنده : آرزو
247 بازدید
اشتراک گذاری

دختر بی همتای مادر سلام

بالاخره به ماهی رسیدیم که آمادگی نشستن توی روروئک رو داری... به قول بابا مهدی از وقتی وارد ماه هشتم از زندگیت شدی تغییراتت روزانه شده. الان که ماشاءالله کاملاً بدون کمک می شینی و با اسباب بازیات بازی می کنی و توی سر و کله کریم می زنی...

این هم یه عکس از روروئک سواریت...

 

این چند روزه اصلاً وقت سر خاروندن نداشتم و حسابی درگیر کارات شدم. از صبح که باید واست سوپ و فرنی و پوره آماده کنم تا بیدارر شی. وقتی هم که زحمت می کشی بیدار می شی باید کلی جنگ و دعوا کنم تا بتونم چند قاشق بهت بدم تا بخوری... بعدازظهر هم همین قضیه تکرار می شه و با کلی زحمت می رسیم به آخر شب. اما موقع میوه خوردن کلی برات ذوق می کنم چون به راحتی و با ولع انواع و اقسام میوه ها رو نوش جان می کنی... از سیب و شلیل گرفته تا هلو و طالبی. آره عزیز دلم که قلبم برات می تپه، حسابی با هم خوش می گذرونیم و از لحظه هامون لذت می بریم.

امروز رفتیم حموم و یه ربع توی لگنت نشستی و بازی کردی. از وقتی که می تونی بشینی دیگه دلم واست نمی سوزه چون دیگه همش مجبور نیستی دراز بکشی. قدرت خدا رو شکر. وقتی از حموم اومدیم یه عکس خیلی قشنگ ازت گرفتم که رنگ قشنگ موهات کاملاً همرنگ پتو شده...

این هم یه عکس زیبا از خنده دلبرانه ات که قند توی دلم آب می کنه...

 

راستی امروز گلسا و زهرا جون هم برگشتن تهران. گلسا کمی سرما خورده و هزار ماشاءالله کلی بزرگ شده و خانم. خیلی هم مهربونه. همش حواسش به تو بود که نکنه صداش باعث بشه از خواب بیدار شی. آخرش هم یه عکس از دو تا دخترعمو انداختم که قیافه هاتون 180 درجه با هم فرق می کنه و یه ذره هم به هم شباهت ندارید. هر دوتاتون نازید و دلبر...

 

الان هم که زحمت کشیدی و داری بازی می کنی و هوار می کشی و چاشنی این هوارهات شده سکسکه. از این زاویه که من نشستم و نگات می کنم یه شکم می بینم که می ره بالا و پایین و خودت با نگاه کردن به شکمت از شدت خودشیفتگی می خندی... کریم بدبخت هم روی شکمت کله پا شده و دمش تا ته رفته توی حلق جنابعالی...

راستی پریروز رفتیم پیش دکتر تغذیه و کلی خوشحال شدم. توی یک ماه 6 کیلو و 200 گرم وزن کم کردم و بابا مهدی هم 3 کیلو کم کرده بود. خبر خوشحال کننده ای بود و چیز جالبی که بیشتر باعث خوشحالیم بود این موضوعه که هیچ تغییری توی مقدار و کیفیت شیرم پیدا نشده و خدارو شکر می تونم رژیمم رو ادامه بدم. اگه همین طور پیش برم آخر آبان ماه به وزن ایده الم می رسم. آخ جووووووووووووون... من این موفقیت رو مدیون بابا مهدی هستم که بعداز ظهرها همکاری می کنه و موقعیتی رو پیش میاره که بتونم ورزش کنم... بابا مهدی خیلی ازت ممنونم و خیلی خیلی دوست دارم.

الان هم کم کم پا شم برم کمی برات میوه بیارم تا بخوری و یواش یواش آماده خوابیدن شی...

 

تاریخ تولدت مهم نیست ، تاریخ ” تبلورت ” مـهم است...
اهل کجا بودنت مهم نیست ، ” اهل و بجا ” بودنت مـهم است …
منطقه زندگیت مهم نیست ، ” منطق زندگیت ” مـهم است …
و گذشته زندگیت مـهم نیست ، امروزت مهم است که چه گذشته ای برای فردایت میسازی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

mona
9 شهریور 92 3:06
سلام بلور سلام زندگی،دلمون براتون تنگ شده بود، دیگه دیر به دیر میاین ،خداروشکر که میتونی بشینی نفس خاله،آرزو جون از خوشحالیت خوشحالم که وزن کم کردی، انشاالله هر چه زودتر به وزن ایده الت برسی. میبوسمتون
عاشق دلباخته هانیای گلم
خاله منا

سلام خاله منای گل
خدمتت عرض کنم از وقتی می شینم دیگه زندگی واسه کسی نذاشتم. همش داد و بیداد راه می اندازم و از صدای خودم خوشم میاد... منم دلم واستون تنگ شده. 1 ماه دیگه میام پیشتون اگه خدا بخواد...
منا جونم هانیا وقتم رو زیاد می گره و نمی تونم زود به زود واسش بنویسم... همین هم که می نویسم مهدی کمکم می کنه و نگهش می داره...
سارا
9 شهریور 92 8:35
سلام و صد سلام و هزار الله و اكبر به اين ناز دختر خوشگل و روروئك سوار،انشالله گواهينامه گرفتنش،لامبورگيني سوار شدنش (با تن سالم و دل خوش البته)
چقدر عالي كه انقدر خوب وزن كم كرده ايد،يه خورده هم به من ياد بديد تورو خدا ،10كيلواضافه وزن دارم
انشالله كه خدا بهتون قوت بده و خستگي ها رو ازتون دور كنه تا همچنان در اوج اين مادرانه ي خلاق و مهبونتون به هانياي خوشگلتون رسيدگي كنيد

سلام خاله سارای مهربون، صبح بخیر
مگر اینکه شما از مامانم تعریف کنید تا اراده اش تقویت شه... من که همش ضدحال می زنم بهش... غذامو خوب نمی خورم تا حالش گرفته شه...
سارا جون 10 کیلو که چیزی نیست، 2 ماهه آب می شه فقط پیشنهاد می کنم قبل از اینکه تصمیم بگیری برای بارداری به وزن نرمالت برس، در غیر این صورت می شی مثل منننننننننننن
خاله شيرين
9 شهریور 92 8:46
الهي من قربون اون پاهاي تپلت برم كه تو روروئكه.
مواظب باش خيلي تند نروني ها مي خوري به در و ديوار.

سلام خاله شیرین فسقلی، شنیدم خونه تکونی کردی؟ خسته نباشی (البته عمو محمد خسته نباشه)... روروئک دوست ندارم. مامانم زوری می ذارتم توی اون...
همکار مامان
9 شهریور 92 15:06
سلام هانیا خوشگل و نازم ماشااله عین یک عروسک شدی انشااله همیشه سلامت و شاد باشی عزیزم. دختر عمو گلسا هم ماشااله حسابی بزرگ و خوشگل شده. خدا شما و همه بچه ها را حفظ کنه انشااله

سلام خاله، خسته نباشید. ممنونم که هنوز به یادمید. ان شاء الله مامانم منو بیاره تا شمارو از نزدیک ببینم...
mona
9 شهریور 92 18:59
خدا کنه زودتر این یک ماه تموم شه که نفسمو ببینم
سارا
10 شهریور 92 8:53
غذاتو بخور هانيا جونم،الهي من قربونت برم،البته تا وقتي شير ميخوري كمم بخوري اشكال نداره،البته ظريفي ميگفت با ترازوي ديجيتالي غذاي شما رو بايد وزن كنيم،شايد از نظر ما آدم بزرگا كم و سخت ميل ميكني، ولي واسه خودت و نياز روزانت همونم كافي باشه(ظريف امور خارجه رو نميگما،يه ظريف ديگه اي)
مامان آرزو جون يه خورده رژيم ياد من ميدي ؟؟؟من اراده دكتر و پيگيري هاشو ندارم ،البته شما كه ميدونم پيش از بارداري متناسب بوديد ولي نمونه اي رو ميشناسم كه با 10كيلو اضافه بار قبلي الان تو ماه 8 نميتونه از جاش تكون بخوره
دوستتون دارم هوارتا،روي ماهتونو ميبوسم


سلام خاله سارای مهربون، یه دو روزی هست که مامانم از غذای خودشون بهم میده و خوشمزه اس، هر چی هست از اون سوپای بی مزه ای که قبلاً می خوردم بهتره...
سارا جون اینطور که معلومه اهل رژیم و این حرفا نیستی، بی خود ما رو سر کار نذار... روزی رو می بینم که بعد از فارغ شدن (ان شا الله) باید با کامیون جابه جات کنیم... آخ جونننننننننننن چقدر بهت می خندیم
خاله هستی
11 شهریور 92 13:20
ای جاااااااااااااااااااااان گردوی من ماشاا... به همه چیت ... خیلی دلم می خواد بخورمت الاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان خیلی بزرگ شدی یکی دیگه شدی اصن .... کاشکی بتونی با ماما و بابا بیاید بندر عبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااس


سلام خاله هستی، خوبی؟ خسته نباشی... گردو خودتی بی نزاکت بی پرستیژ... من همون هانیای گل گلابم... بی کارم بیام تو رو ببینم!!!!!!!!!!!
دلم واست تنگ شده هستان، نمی آی؟ البته شنیدم خاله نسرین داره میاد اونجا
خاله هستی
12 شهریور 92 8:29
قربون هانیای گل گلابم بشم عشق خودمه ... نه فعلا که نمیام آره امیدوارم زودتر بیان پیشم ... آزی جونم به داداش مهدی سلام برسون و هانیای گلمم ببوس یه برنامه ریزی کنین بیاید اینجا


سلام هستی جونم، خسته نباشی. فعلاً که از ماه بعد باید برم سر کار. ان شاالله هانیا کمی بزرگتر که بشه حتماً میاییم پیشت. به آقا امیر سلام برسون و زیاد خودت رو خسته نکن.
سارا
12 شهریور 92 8:57
به به ،آفرين قربونت برم، پس حالا كه شما هم به اعضاي سفره اضافه شدي مامانت ديگه حداقل بايد 2 ،3ديس غذا درست كنه بهههلههه مامان آرزو جون،من خيلي تنبل تشريف دارم و البته بي اراده و دعا كنيدخدا نياره اون روزو كه من انقدر خپل و خنده دار بشم ولي خداييش اگه يه نفر همراه(پايه)داشتم، مطمئنم كه شرايطم خيلي بهتر ميشد ،همسر من بيشتر شرايط رو براي خودش تسهيل ميكنه و تونسته تو مدت 3 ماه 10 كيلو وزن كم كنه ، در واقع امكانات و وقتش از من بيشتر و مسئوليت ها و دغدغه هاش كمتره... راستشمن اگه فقط 1ساعت تو روزو بتونم ورزش كنم،همه مشكلات اضافه وزنم حل ميشه چون كلا آدم پرخوري نيستم و كالري همه چيزو ميسنجم،اين كارچند ماهه ثابت نگهم داشته و خيلي چيزا از جمله شكلاتهام و بستني دبل چاكلتمو از دست دادم ولي ورزش ميخواد تا از 76 كيلو كنده شم... گذشته از همه اين پرگويي هاي من مسلما هركسي با توجه به شرايطش رژيم خاص خودش بهش تجويز ميشه و منم بايد از شما ياد بگيرم و يه تصميم كبري بگيرم دوستتون دارم هوار تا،روي ماهتونو يبوسم