روروئک سواری هانیا جان
دختر بی همتای مادر سلام
بالاخره به ماهی رسیدیم که آمادگی نشستن توی روروئک رو داری... به قول بابا مهدی از وقتی وارد ماه هشتم از زندگیت شدی تغییراتت روزانه شده. الان که ماشاءالله کاملاً بدون کمک می شینی و با اسباب بازیات بازی می کنی و توی سر و کله کریم می زنی...
این هم یه عکس از روروئک سواریت...
این چند روزه اصلاً وقت سر خاروندن نداشتم و حسابی درگیر کارات شدم. از صبح که باید واست سوپ و فرنی و پوره آماده کنم تا بیدارر شی. وقتی هم که زحمت می کشی بیدار می شی باید کلی جنگ و دعوا کنم تا بتونم چند قاشق بهت بدم تا بخوری... بعدازظهر هم همین قضیه تکرار می شه و با کلی زحمت می رسیم به آخر شب. اما موقع میوه خوردن کلی برات ذوق می کنم چون به راحتی و با ولع انواع و اقسام میوه ها رو نوش جان می کنی... از سیب و شلیل گرفته تا هلو و طالبی. آره عزیز دلم که قلبم برات می تپه، حسابی با هم خوش می گذرونیم و از لحظه هامون لذت می بریم.
امروز رفتیم حموم و یه ربع توی لگنت نشستی و بازی کردی. از وقتی که می تونی بشینی دیگه دلم واست نمی سوزه چون دیگه همش مجبور نیستی دراز بکشی. قدرت خدا رو شکر. وقتی از حموم اومدیم یه عکس خیلی قشنگ ازت گرفتم که رنگ قشنگ موهات کاملاً همرنگ پتو شده...
این هم یه عکس زیبا از خنده دلبرانه ات که قند توی دلم آب می کنه...
راستی امروز گلسا و زهرا جون هم برگشتن تهران. گلسا کمی سرما خورده و هزار ماشاءالله کلی بزرگ شده و خانم. خیلی هم مهربونه. همش حواسش به تو بود که نکنه صداش باعث بشه از خواب بیدار شی. آخرش هم یه عکس از دو تا دخترعمو انداختم که قیافه هاتون 180 درجه با هم فرق می کنه و یه ذره هم به هم شباهت ندارید. هر دوتاتون نازید و دلبر...
الان هم که زحمت کشیدی و داری بازی می کنی و هوار می کشی و چاشنی این هوارهات شده سکسکه. از این زاویه که من نشستم و نگات می کنم یه شکم می بینم که می ره بالا و پایین و خودت با نگاه کردن به شکمت از شدت خودشیفتگی می خندی... کریم بدبخت هم روی شکمت کله پا شده و دمش تا ته رفته توی حلق جنابعالی...
راستی پریروز رفتیم پیش دکتر تغذیه و کلی خوشحال شدم. توی یک ماه 6 کیلو و 200 گرم وزن کم کردم و بابا مهدی هم 3 کیلو کم کرده بود. خبر خوشحال کننده ای بود و چیز جالبی که بیشتر باعث خوشحالیم بود این موضوعه که هیچ تغییری توی مقدار و کیفیت شیرم پیدا نشده و خدارو شکر می تونم رژیمم رو ادامه بدم. اگه همین طور پیش برم آخر آبان ماه به وزن ایده الم می رسم. آخ جووووووووووووون... من این موفقیت رو مدیون بابا مهدی هستم که بعداز ظهرها همکاری می کنه و موقعیتی رو پیش میاره که بتونم ورزش کنم... بابا مهدی خیلی ازت ممنونم و خیلی خیلی دوست دارم.
الان هم کم کم پا شم برم کمی برات میوه بیارم تا بخوری و یواش یواش آماده خوابیدن شی...
تاریخ تولدت مهم نیست ، تاریخ ” تبلورت ” مـهم است...
اهل کجا بودنت مهم نیست ، ” اهل و بجا ” بودنت مـهم است …
منطقه زندگیت مهم نیست ، ” منطق زندگیت ” مـهم است …
و گذشته زندگیت مـهم نیست ، امروزت مهم است که چه گذشته ای برای فردایت میسازی