هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

دلم تنگه...

1392/6/5 7:42
نویسنده : آرزو
221 بازدید
اشتراک گذاری

رویای زیبای مادر سلام

بهونه امروز برای نوشتن دلتنگی هایی که داره روی دلم سنگینی می کنه. قبلاً نوشته بودم که یکی از دوستام رو بعد از مدت ها پیدا کردم و با هم صحبت کردیم... از دوستای دوران دبیرستان... از اون روز به بعد دلم عجیب هوای اون روزها رو کرده... یاد خاطراتم که می افتم با تمام وجود دوست دارم یه بار دیگه اون وقتها تکرار بشه و هیچ موقع تموم نشه... آخ که چه دورانی بود روزهای نوجوانی... یه مدرسه رو می ریختیم به هم و چون بچه درسخون و زرنگ بودیم کاری به کارمون نداشتن... صبح که می شد مامان بیدارمون می کرد و یه صبحونه توپ می خوردیم و می رفتیم مدرسه. همیشه زنگ اول از شدت بی خوابی نمی دونستیم چه جوری می گذشت و هی اجازه می گرفتیم می رفتیم صورت می شستیم... موقع برگشت توی سرویس شیطنت های دخترانه میومد سراغمون و ... وای خدای من... لحظه به لحظه و تموم ثانیه هاش جلوی چشمم رژه می ره... ظهر وقتی میومدیم خونه اگه نهار باب میلمون بود با حرص و ولع می خوردیم انگار از قحطی در رفتیم و یادمون نبود باید بابتش از مامان تشکر کنیم و فکر می کردیم انجام وظیفه بوده و وای به روزی که غذا رو دوست نداشتیم. یکی می خواست اخمارو جمع کنه و بهمون بفهمونه که بابا جان شاید این مادر بنده خدا از کار روزانه خسته شده و وقت نکرده غذای خوب درست کنه... وای بر من، خدایا ببخش من رو اگه در حق مادرم بدی کردم و به خاطر یه لقمه غذا صدام رو براش بردم بالا...

خلاصه مادر مهربونم اصلاً به رومون نمی آورد که احترامش رو حفظ نکردیم و با همون محبت مخصوص همیشگی واسمون چای می ریخت و خودش رو با باغچه و سبزیهاش و درختای میوه و گل های محمدی سرگرم می کرد مبادا سر و صدا بشه و ما نتونیم درسمون رو با آرامش بخونیم... دلم چقدر واسه اون حیاط و گل های خوشبوش تنگ شده. ای کاش یه بار دیگه بتونم اون حیاط رو ببینم... ولی نه نمی خوام چون بهونه ای برای دیدن ندارم... بهونه قشنگم، مادر مهربونم دیگه توی اون حیاط قدم نمی زنه، خیلی وقته دیگه عطر نفساش با بوی گل های محمدی قاطی نشده،  دیگه جای پاهاش بین کرتای سبزیش دیده نمی شه، پس من اون حیاط و قشنگیاش رو می خوام چی کار؟...

هانیای عزیزم... دلم تنگه... دلم داره از غصه می ترکه و کسی نیست به دادم برسه... نمی تونم واسه کسی حرف بزنم... نمی تونم دردام رو به کسی بگم... تنها چاره ای که به ذهنم می رسه تویی... تو قراره جای اون مادر رو برام سبز کنی... هانیای مادر، من چشم انتظار روزی نشستم که سرم رو بذارم روی پاهات و زار و زار بدون رودربایستی گریه کنم. الان جای اشکام وقتی از چشمای خستم می چکه روی زمینه ولی بعد از بزرگ شدنت ازت انتظار دارم... بارهای بار اشکای مادرم رو توی تاریکی شب که به خاطر بی کسی می ریخت دیدم ولی کوچیک تر از اونی بودم که کاری از دستم بربیاد. مادر من خیلی قوی و محکم بود ولی من نیستم. من زود ترک برمی دارم و با یه اشاره می شکنم. دلبرکم... من نیاز به حمایت تو دارم... من به عاطفه تو چشم امید دوختم... من محتاج دستای گرم و نوازشگر و مهربونتم...

می دونم بعد از خوندن این حرفا، اونایی که دوستم دارن زنگ می زنن و می خوان دلداریم بدن ولی این رو بدونید من به خاطر غریبی و تنهایی دلتنگ نیستم چون در اصل  غریب نیستم. من مهربونترین همسر دنیا رو دارم که مثل کوه حمایتم می کنه. من دلتنگ مادر قشنگ و مهربونم هستم. اگه می تونید بهم برش گردونید و اگر نمی تونید اصلاً به روم نیارید و در مورد این مطالب هیچ سوالی ازم نپرسید. بذارید باهاتون راحت باشم و بتونم دردودل کنم... من نیاز به خالی شدن دارم. من 10 سال که این دردارو توی دلم نگه داشتم ولی دیگه نمی تونم...

نازنین دختر مادر، نمی دونم وقتی این مطالب رو می خونی چند سالته ولی امیدوارم هیچ روزی رو نبینم که دخترم حسرت گذشته هاشو بخوره...

دوستت دارم و عاشقانه برای سلامتیت دعا می کنم.

دوست جدید هانیا...

نمایی از کریم خوری هانیا ...

s

یه عکس از هانیا که چند ساعت پیش توی حموم از نشستنش گرفتم ...

ساعت 12 شب و ما همچنان امیدواریم این وروجک بخوابه ...

و این هم اولین عکس از اولین دندون دختر ماهم (برای اینکه بهتر دیده بشه باید زوم کنید... همین عکس رو هم به زور انداختم...)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سارا
5 شهریور 92 9:47
الهي من قربون اين مادر و دختر عزيز و نازنين برم چشششششششم ماماني
خاله شيرين
5 شهریور 92 10:20
سلام نفس خاله الهي من قربونت برم با اين دندون خوشگلت. الهي كه هيچ وقت هيچ شاپركي تو رو از خواب نازت بي خواب نكنه. سلام مامان آرزوي مهربون.الهي كه هيچ وقت دلت تنگ نشه. الهي كه هميشه لبت خندون باشه. اينو بدون كه هر وقت دلت گرفت و احساس تنهايي كردي من كنارتم. خيلي خيلي دوستت دارم و به شما افتخار مي كنم. مراقب قلب مهربون بابا مهدي باشيا. خيلي ماهه به خدا.