آش دندون هانیا
دخترک بادندونم سلام
فرشته مهربونم دندون درآوردنت مبارک. ان شاء الله با این دندونای نازت خوراکی های خوشمزه بخوری و قوی بشی. بالاخره برای اولین بار و فکر کنم آخرین بار آش درست کردم اون هم چه آشی شد. به به... دو سه روزی هست درگیر آماده کردن آش دندونتم و خدا رو شکر امروز همه چی تموم شد. از دیروز بعدازظهر شروع کردم به پختن حبوبات و تا ساعت 1 نصفه شب طول کشید. بعد از اون نوبت گوشت و قلم بود که تا صبح باید می پخت. ساعت 4 صبح هم پا شدم و همه مواد رو قاطی کردم و گذاشتم جا بیفته. تا حالا از این آش نخورده بوده و انصافاً خیلی خوشمزه شد. لذت بخش تر از همه این بود که تمام کارهاشو از ب بسم الله خودم انجام دادم و توی تموم دقایقش برای سلامتیت و خوشبختیت به درگاه خدا دعا می کردم. ساعت 8 صبح هم رفتم ظرف یک بار مصرف خریدم و با کمک بابا مهدی آش دخترم رو تزئین کردیم و بین همسایه ها و فامیلمون پخش کردیم.
این هم حاصل دسترنج مامان آرزو و بابا مهدی (تقدیم به دختر گل و عزیز جونم)...
وقتی کارمون تموم شد کاسه تزئین شده رو نشونت دادم با این قیافه متعجب روبرو شدیم...
الان که دارم برات می نویسم ساعت از 2 گذشته و انگار خیال خوابیدن نداری. بابایی داره باهات بازی می کنه و من هم چوب کبریت گذاشتم لای پلکام تا بتونم بنویسم. راستی دایی فرشید هم توی راهه و داره میاد. فکرم اصلاً کمکم نمی کنه برای نوشتن. پس تا نزدم جاده خاکی می رم کمی استراحت کنم. فعلاً به خدای مهربون می سپرمت هانیای قشنگم...
راستی یه عکس هم از شلیل خوردنت می ذارم... قربون اون دستای نازت بشم من...