هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

میوه خوردن هانیا جون

1392/5/19 23:18
نویسنده : آرزو
278 بازدید
اشتراک گذاری

دلبر نازنین مادر سلام

الهی من فدای صدای ملچ مولوچ میوه خوردنت بشم... الهی من دور اون چشمای گردت بگردم که هر وقت چیز تازه ای می خوری می فهمی که مزه اش جدیده و تعجب می کنی (خاله شیرین می دونه قیافه ات چه شکلی می شه)... آخه خدا چرا انقدر با اعصاب ضعیف من بازی می کنه و من رو از شدت هیجان تا سرحد جنون می بره و بر می گردونه و من هم مجبور می شم اونقدر محکم بوست کنم تا به گریه بیفتی...

آره هانیا جونم یه دو روزی هست که کم کم آب میوه بهت می دم. سیب رو با قاشق می تراشم و می ذارم توی دهن کوچولوی قشنگت و شما هم با اون زبون درازت طعمش رو می چشی و با علاقه قورتش می دی و دوباره زبونت رو میاری بیرون یعنی بازم بده. هیچ صحنه ای به اندازه ی این برام لذتبخش نیست. خدا رو شکر غذا خوردنت تقریباً رو غلطک افتاده و باهاش کنار اومدی و بهتر از قبل استقبال می کنی.

نمایی از هلو خوردن هانیا خانم...

بگذریم... بالاخره تعطیلی عید فطر هم تموم شد و از فردا همه می رن سراغ کار و بار خودشون. خاله شیرین رفته بود مسافرت، عمو فرهادینا هم رفته بودن مسافرت، ما مونده بودیم و حوضمون... خودمون رو همین جا سرگرم کردیم و انقدر زدیم تو سر و کله همدیگه تا تموم شد. دیروز بردمت حموم و کلی با هم آب بازی کردیم. کلی واسه کاسه ی حمومت که سبز رنگه ذوق می کنی و وقتی می خوام آب بریزم روت حمله می کنی که بگیریش ولی شرمنده که نمی تونم بدم بذاری دهنت. فکر کنم دهنت سنسور داره. هر چیزی که می خوای بگیریش با دهن می ری سمتش. بچه جان مگه خدا دو تا دست بهت نداده؟ 

این هم عکس قشنگت وقتی از حموم اومدی و کلی تمیز شدی...

الان که دارم برات می نویسم روی شکم خوابیدی. این نوع خوابیدنت خیلی باحاله. من هم تا الان داشتم خریدهایی که کرده بودیم رو جمع و جور می کردم. من و بابا مهدی همچنان تو رژیم سفت و سختیم. کمی بهمون سخت می  گذره ولی معده هامون عادت کرده. دیشب داشتم از گرسنگی ضعف می زدم ولی خودم رو نگه داشتم و چیزی نخوردم. امیدوارم نتیجه بگیریم... 

الان دیگه باید بیدارت کنم و سوپت رو و قطره آهنت رو بخوری و کمی شیطنت کنی و جیغ و داد راه بندازی و آخرش بایکوت بشی و بخوابی. دیشب کلاً یک ساعت نخوابیدم و الان به شدت چشمام می سوزه. 

قشنگ مادر دوستت دارم و عشقت رو با هیچ چیز باارزشی عوض نمی کنم.

خداوندا دستهایم خالی است و دلم غرق در آرزوها...
یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

سارا
20 مرداد 92 8:48
الهي فداش بشم،خيلي بانمك ميخوره هزار ماشالله...

راستي رژيم واسه شيرتون و ... توي اين مقطع زماني ضرر نداره؟جهت اطلاع براي آينده ميپرسم


سلام خاله سارای مهربون

صبح بخیر، خوبید؟ طاعات و عباداتتون قبول، راستش تحت نظر متخصص تغذیه ام. شیرم کم نشده و مواد غذایی توی رژیمم گذاشته که همه چی به بدنم به اندازه نیاز می رسه (رژیم مخصوص دوران شیردهی). به خدا توکل می کنم. امیدوارم کم نشه و البته رازیانه و شاهی هم هر روز باید بخورم. البته تو اینترنت هم search کردم اکثراً گفته بود بعد از 6 ماهگی کم کردن 2 الی 3 کیلو وزن اشکالی نداره به شرط اینکه همه طبقات مواد غذایی رو بخوریم. راستی از ابراز لطفتون نسبت به هانیا هم ممنون و سپاسگزارم.




خاله شيرين
20 مرداد 92 10:04
تو تو عشق مني الهي من فداي اون ميوه و غذا خوردنت بشم نفسسسسسسسسسسسسس
سارا
20 مرداد 92 11:57
ممنون...خيلي لطف كرديد
البته اراده خيلي قوي هم ميخواد
مخصوصا با جنس آدمايي كه دور و ور منن... اينو بخور اونو بخور راه ميندازن و منو ميكنن 150 كيلو(مخصوصا مامانم)اصلا يكي از دلايل اصلي مخالفت همسرم با بچه دار شدنمونم همينه،از تثبيت صفت چاقي زنش ميترسه
چقدر عاليه
به به ... رازيانه و شاهي...
راستي انقدر از راه افتادن هانيا جون خوشحال شدم يادم رفت عيدو تبريك بگم و طاعات و عبادات قبول بگم...
اختيار داريد اين ناز دختر تعريفي تر از اين بضاعت كم من در سخن و تعريف كردنه

خوشبختانه من ید طولانی تو رژیم گرفتن دارم. دو سال قبل از اینکه هانیا به دنیا بیاد 83 کیلو بودم و رژیم گرفتم البته از نوع اصولی و تحت نظر دکتر و در کنارش ورزش کردم و توی مدت 7 ماه شدم 64 کیلو که بعد از اون هانیا اومد و دوباره عریض شدم. اگه هدف داشته باشی می تونی. به همسرت هم بگو نگران نباشه. بچه شیرینیش خیلی بیشتر از مانکن بودنه...
mona
21 مرداد 92 14:26
سلام بلور.آخه هلو که هلو نمیخوره،خدا منو نذرت کنه.زندگی کاشکی پیشت بودم میخوردمت عزیز دلم،دلم براتون تنگ شده،انشاالله سرتون خلوت شد حتما بیاین پیشمون