میوه خوردن هانیا جون
دلبر نازنین مادر سلام
الهی من فدای صدای ملچ مولوچ میوه خوردنت بشم... الهی من دور اون چشمای گردت بگردم که هر وقت چیز تازه ای می خوری می فهمی که مزه اش جدیده و تعجب می کنی (خاله شیرین می دونه قیافه ات چه شکلی می شه)... آخه خدا چرا انقدر با اعصاب ضعیف من بازی می کنه و من رو از شدت هیجان تا سرحد جنون می بره و بر می گردونه و من هم مجبور می شم اونقدر محکم بوست کنم تا به گریه بیفتی...
آره هانیا جونم یه دو روزی هست که کم کم آب میوه بهت می دم. سیب رو با قاشق می تراشم و می ذارم توی دهن کوچولوی قشنگت و شما هم با اون زبون درازت طعمش رو می چشی و با علاقه قورتش می دی و دوباره زبونت رو میاری بیرون یعنی بازم بده. هیچ صحنه ای به اندازه ی این برام لذتبخش نیست. خدا رو شکر غذا خوردنت تقریباً رو غلطک افتاده و باهاش کنار اومدی و بهتر از قبل استقبال می کنی.
نمایی از هلو خوردن هانیا خانم...
بگذریم... بالاخره تعطیلی عید فطر هم تموم شد و از فردا همه می رن سراغ کار و بار خودشون. خاله شیرین رفته بود مسافرت، عمو فرهادینا هم رفته بودن مسافرت، ما مونده بودیم و حوضمون... خودمون رو همین جا سرگرم کردیم و انقدر زدیم تو سر و کله همدیگه تا تموم شد. دیروز بردمت حموم و کلی با هم آب بازی کردیم. کلی واسه کاسه ی حمومت که سبز رنگه ذوق می کنی و وقتی می خوام آب بریزم روت حمله می کنی که بگیریش ولی شرمنده که نمی تونم بدم بذاری دهنت. فکر کنم دهنت سنسور داره. هر چیزی که می خوای بگیریش با دهن می ری سمتش. بچه جان مگه خدا دو تا دست بهت نداده؟
این هم عکس قشنگت وقتی از حموم اومدی و کلی تمیز شدی...
الان که دارم برات می نویسم روی شکم خوابیدی. این نوع خوابیدنت خیلی باحاله. من هم تا الان داشتم خریدهایی که کرده بودیم رو جمع و جور می کردم. من و بابا مهدی همچنان تو رژیم سفت و سختیم. کمی بهمون سخت می گذره ولی معده هامون عادت کرده. دیشب داشتم از گرسنگی ضعف می زدم ولی خودم رو نگه داشتم و چیزی نخوردم. امیدوارم نتیجه بگیریم...
الان دیگه باید بیدارت کنم و سوپت رو و قطره آهنت رو بخوری و کمی شیطنت کنی و جیغ و داد راه بندازی و آخرش بایکوت بشی و بخوابی. دیشب کلاً یک ساعت نخوابیدم و الان به شدت چشمام می سوزه.
قشنگ مادر دوستت دارم و عشقت رو با هیچ چیز باارزشی عوض نمی کنم.
خداوندا دستهایم خالی است و دلم غرق در آرزوها...
یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن.