هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

ماه مهمونی خدا نزدیکه

1392/4/16 10:00
نویسنده : آرزو
247 بازدید
اشتراک گذاری

عروسک قشنگ مادر سلام

ضربه پشت ضربه... امتیاز پشت امتیاز... خوشحالی پشت خوشحالی... ماشاءالله به این غیرت و توان بچه های تیم ملی والیبال که واقعاً گل کاشتند. الان که دارم می نویسم ساعت نزدیک 7 صبحه و مسابقه والیبال بین تیم های ایران و کوبا داره پخش می شه و بچه های تیم ملی ما باز هم مثل همیشه باعث سربلندی ما ایرانی ها شدند. الان بازی 2 بر 1 به نفع ما داره پیش می ره و امیدوارم تا آخر همین طور جلو بریم.

هانیای عزیزتر از جونم نمی دونم این روزا چی باعث بی خوابی های شبانه ام می شه. دیروز اتفاق خاصی توی زندگیمون نیفتاد و مثل همیشه خودمون رو با کارهای روزمره سرگرم کردیم. دو روزی هست که لحن صحبتت عوض شده و کلمه مَ رو تکرار می کنی. گرمای بیش از اندازه هوا هم که اجازه نمی ده آدم از خونه تکون بخوره و مجبوریم همش تو این یه ذره جا (خونمون) با هم سر و کله بزنیم. بعضی وقتا می شینیم، بعضی وقتا راه می ریم و خیلی وقتا دراز می کشی و با هم بازی می کنیم. تازگیا وقتی باهات حرف می زنم با دقت کامل به حرفام و تکون خوردن لبام نگاه می کنی و سعی می کنی لبام رو لمس کنی. وقتی هم که ازت غافل می شیم یه دفعه مثل کتلت برمی گردی و شروع می کنی به آواز خوندن. آخ عاشق وقتیم که چشماتو باز می کنی و جواب سلام من رو با لبخندای قشنگت پاسخ می دی. هانیای من، عاشق وقتی ام که موقع بازی کردن از بس می خندی دیگه چشماتو نمی تونی باز نگه داری و اشک از چشمات سرازیر می شه و گاهی می ترسم نکنه رودل کنی. خوشبختانه ارتباط خیلی خوبی با بابا مهدی داری و وقتی اون بنده خدا خونه اس می شینه پات و با هم کلی دل می دید و قلوه می گیرید ون چقدر حسادت می کنم. هم به تو که پدر خوبی مثل بابایی داری و هم به بابا کههمه وجودش شده هانیا. دست می کنی توی چشمش، توی موهاش و الان داد نزن کی داد بزن. صدای خنده هاتون و قهقهه هاتون تا چند خونه اون ورتر می ره. چند روز دیگه ماه رمضان از راه می رسه و من دلتنگ تر از هر سال دوست داشتم می تونستم روزه بگیرم. چقدر دوست دارم باز هم صدای ربنا توی گوشم بپیچه و توی اون لحظات ناب و عرفانی برای سلامتیت دعا کنم. برای وجودت از خدا تشکر کنم و التماسش کنم گل بی بدیل من رو همراه با تمام فرشته های این دنیا چه اونایی که پا گذاشتن به این زندگی و چه اونایی که هنوز منتظرن نوبتشون بشه در پناه خودش و به حرمت این ماه عزیز سلامت نگه داره. الان که اومدم بهت سر بزنم دیدم دوباره به پهلو خوابیدی و طبق معمول رواندازت رو پس زدی. چقدر دلم می خواست کنارت دراز بکشم و گوشم رو بچسبونم روی سینه ات و با صدای ضربان قلبت به یه خواب عمیق برم. خوابی که وقتی چشم باز می کنم تو رو ببینم که بزرگ شدی و داری موهام رو نوازش می کنی و با دستای مهربونت روی صورتم می کشی. آخ هانیای مهربون مادر، کم کم و نم نمک داری 6 ماهگیت رو به نصف می رسونی و هر روز رعناتر از روز قبل می شی. برخلاف خیلی از مادرای دیگه گذشت زمان رو دوست دارم تا زودتر شاهد رشد کردنت باشم. دوست دارم زودتر مزد زحماتم رو بگیرم و سعادتمند شدن دختر مو قهوه ای چشم روشن خودم رو جشن بگیرم و چه روز شیرینیه اون روز. تموم دنیا رو به این جشن دعوت می کنم و با افتخار تو رو به همه معرفی خواهم کرد. شاید توقعاتم از تو زیاد باشه ولی من دلخوشم به همین آرزوهایی که دارم. وجود من سرشار از عشق قشنگیه که خدا نسبت به تو گذاشته و تو مسئولی در قبال پاسخ دادن به این عشق بیکران. هیچ وقت من رو تشنه محبت خودت نذار و همیشه سیرابم کن. دوستت دارم و بی تاب عطر تنت و گرمی نفساتم که موقع شیر خوردن تموم تنم رو درگیر می کنه.

راستی همین الان که ساعت 7:12 مسابقه والیبال رو با نتیجه 3 بر یک برنده شدیم.

به خداوند سبحانی می سپارمت که قشنگی چشمات رو به من هدیه و امانت داد.

کتلت که می گم یعنی این حالت...

این هم عکس قشنگت که بعد از حموم ازت گرفتم...

(چون سایت نی نی وبلاگ ساعت 7 مشکل داشت من توی صفحه word نوشتم و الان کپی کردم)

حماقت یعنی صداقت داشتن با کسی که سیاست دارد ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

Mona
16 تیر 92 13:01
وقتی عکساتو میبینم راهیه بیمارستان میشم دلم ضعف میره زبونم قاصره فقط میتونم بگم ماشاالله و جااااااااااااااان خوردنی جونم
سارا
17 تیر 92 13:51
خداااا...چه دختري شده اين عسل
سلام و صد سلام...دوستتون دارم خيلي

سلام خاله سارای مهربون، خوبید؟ دیگه ما رو تحویل نمی گیرید. دلمون واستون خیلی تنگ شده بود. خدایی نکرده اتفاق بدی که نیفتاده؟

سارا
18 تیر 92 11:30
سلام بر مامان آرزوي خوشگل و مهربون و ناز دختر يكي يدونش،اختيار داريد ،نفرماييد؛ماكوچيك شماييم...يه ليست از كاراي عقب موندم دارم كه هرروز دارم تلاش ميكنم چند تا از اونها رو انجا بدم...كلي هم خياطي رو دستم مونده:دوختن حول و ترمه و مرواريد دوزي(چشم خانوم مهندس روشن:آوردم اداره دارم انجام ميدم) و از اين حرفا...ولي باور كن تمام وبلاگ هانيا رو خط به خط ميخونم و لذت ميبرم و بازم آرزوي ديدن روي ماهتونوتو دلم نگه ميدارم...روي ماهتونو ميبوسم هوار بار
سارا
18 تیر 92 12:48
سلام و صد سلام بر مادر و دختر خوشگ و نازنين
نفرماييد خواهر ،اختيار داريد،من كوچيك شمام هستميه ليست 50تايي از امور عقب افتاده ام دارم كه دارم به اونا ميرسم...يكيشم مرواريد دوزي روي ترمه است(جانماز)كه چشم خانوم مهندس روشن،آوردم اداره دارم انجام ميدم
روي ماهتونو هوار بار ميبوسم و خواننده و طرفدار هميشگي وبلاگتون هستم

سلام خاله سارای مهربون، خسته نباشید. باید قول بدید یکی از کاراتون رو به من بدید. خاله شیرین حالا حالاها نمیاد با خیال راحت کاراتون رو انجام بدید. اگه چیزی گفت یه ندا به هانیا بدید. هواتونو داره خاله سارا.

خاله شيرين
22 تیر 92 9:13
الهي من فداي پروانه خوشگلم بشم كه هر چي بگه بي برو برگرد انجامش مي دم. خاله سارا واقعاً هنرمنده.
سارا
24 تیر 92 11:13
به به به،سلاممممم،من رو حسابي چوب كاري كرديدا،آب شديم رفتيم داخل زمين،من از الان به بعد هر موفقيتي كسب كنم ديگه مرهون حمايت هاي هانياي عزيز تر از جونمم،مرواريد كه قابل نيست شما امر بفرماييد طلا دوزي روي پارچه تقديمتون ميكنم...
خاله شيرين(خانوم مهندس)واقعا به من لطف دارن من انگشت كوچيكه ايشون هم نميشم
راستي ماماني خيليييي دوستتون داريماااااا

سلام خاله سارای مهربون، ما هر چی گفتیم عین حقیقته. ما هم شما رو خیلی دوست داریم. خاله شیرین همیشه از مهربونیای شما واسمون تعریف می کنه...