ماه مهمونی خدا نزدیکه
عروسک قشنگ مادر سلام
ضربه پشت ضربه... امتیاز پشت امتیاز... خوشحالی پشت خوشحالی... ماشاءالله به این غیرت و توان بچه های تیم ملی والیبال که واقعاً گل کاشتند. الان که دارم می نویسم ساعت نزدیک 7 صبحه و مسابقه والیبال بین تیم های ایران و کوبا داره پخش می شه و بچه های تیم ملی ما باز هم مثل همیشه باعث سربلندی ما ایرانی ها شدند. الان بازی 2 بر 1 به نفع ما داره پیش می ره و امیدوارم تا آخر همین طور جلو بریم.
هانیای عزیزتر از جونم نمی دونم این روزا چی باعث بی خوابی های شبانه ام می شه. دیروز اتفاق خاصی توی زندگیمون نیفتاد و مثل همیشه خودمون رو با کارهای روزمره سرگرم کردیم. دو روزی هست که لحن صحبتت عوض شده و کلمه مَ رو تکرار می کنی. گرمای بیش از اندازه هوا هم که اجازه نمی ده آدم از خونه تکون بخوره و مجبوریم همش تو این یه ذره جا (خونمون) با هم سر و کله بزنیم. بعضی وقتا می شینیم، بعضی وقتا راه می ریم و خیلی وقتا دراز می کشی و با هم بازی می کنیم. تازگیا وقتی باهات حرف می زنم با دقت کامل به حرفام و تکون خوردن لبام نگاه می کنی و سعی می کنی لبام رو لمس کنی. وقتی هم که ازت غافل می شیم یه دفعه مثل کتلت برمی گردی و شروع می کنی به آواز خوندن. آخ عاشق وقتیم که چشماتو باز می کنی و جواب سلام من رو با لبخندای قشنگت پاسخ می دی. هانیای من، عاشق وقتی ام که موقع بازی کردن از بس می خندی دیگه چشماتو نمی تونی باز نگه داری و اشک از چشمات سرازیر می شه و گاهی می ترسم نکنه رودل کنی. خوشبختانه ارتباط خیلی خوبی با بابا مهدی داری و وقتی اون بنده خدا خونه اس می شینه پات و با هم کلی دل می دید و قلوه می گیرید ون چقدر حسادت می کنم. هم به تو که پدر خوبی مثل بابایی داری و هم به بابا کههمه وجودش شده هانیا. دست می کنی توی چشمش، توی موهاش و الان داد نزن کی داد بزن. صدای خنده هاتون و قهقهه هاتون تا چند خونه اون ورتر می ره. چند روز دیگه ماه رمضان از راه می رسه و من دلتنگ تر از هر سال دوست داشتم می تونستم روزه بگیرم. چقدر دوست دارم باز هم صدای ربنا توی گوشم بپیچه و توی اون لحظات ناب و عرفانی برای سلامتیت دعا کنم. برای وجودت از خدا تشکر کنم و التماسش کنم گل بی بدیل من رو همراه با تمام فرشته های این دنیا چه اونایی که پا گذاشتن به این زندگی و چه اونایی که هنوز منتظرن نوبتشون بشه در پناه خودش و به حرمت این ماه عزیز سلامت نگه داره. الان که اومدم بهت سر بزنم دیدم دوباره به پهلو خوابیدی و طبق معمول رواندازت رو پس زدی. چقدر دلم می خواست کنارت دراز بکشم و گوشم رو بچسبونم روی سینه ات و با صدای ضربان قلبت به یه خواب عمیق برم. خوابی که وقتی چشم باز می کنم تو رو ببینم که بزرگ شدی و داری موهام رو نوازش می کنی و با دستای مهربونت روی صورتم می کشی. آخ هانیای مهربون مادر، کم کم و نم نمک داری 6 ماهگیت رو به نصف می رسونی و هر روز رعناتر از روز قبل می شی. برخلاف خیلی از مادرای دیگه گذشت زمان رو دوست دارم تا زودتر شاهد رشد کردنت باشم. دوست دارم زودتر مزد زحماتم رو بگیرم و سعادتمند شدن دختر مو قهوه ای چشم روشن خودم رو جشن بگیرم و چه روز شیرینیه اون روز. تموم دنیا رو به این جشن دعوت می کنم و با افتخار تو رو به همه معرفی خواهم کرد. شاید توقعاتم از تو زیاد باشه ولی من دلخوشم به همین آرزوهایی که دارم. وجود من سرشار از عشق قشنگیه که خدا نسبت به تو گذاشته و تو مسئولی در قبال پاسخ دادن به این عشق بیکران. هیچ وقت من رو تشنه محبت خودت نذار و همیشه سیرابم کن. دوستت دارم و بی تاب عطر تنت و گرمی نفساتم که موقع شیر خوردن تموم تنم رو درگیر می کنه.
راستی همین الان که ساعت 7:12 مسابقه والیبال رو با نتیجه 3 بر یک برنده شدیم.
به خداوند سبحانی می سپارمت که قشنگی چشمات رو به من هدیه و امانت داد.
کتلت که می گم یعنی این حالت...
این هم عکس قشنگت که بعد از حموم ازت گرفتم...
(چون سایت نی نی وبلاگ ساعت 7 مشکل داشت من توی صفحه word نوشتم و الان کپی کردم)
حماقت یعنی صداقت داشتن با کسی که سیاست دارد ...