هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

آخ جون دایی فرشید اومده

1392/4/11 22:27
نویسنده : آرزو
259 بازدید
اشتراک گذاری

عروسک قشنگ مادر سلام

الان که دارم برات می نویسم با بابایی رفتی خونه مادرجون و پدر جون و من فرصتی برام پیش اومده تا کمی استراحت کنم. دست گلت درد نکنه با این همه اذیتی که امروز کردی. هر چی نق بلد بودی زدی و حسابی کلافم کردی. می خوام از دیروز برات بنویسم. قرار بود دایی فرشید راه بیفته بیاد خونمون. از صبح پا شدم و تدارک شام رو دیدم و یه قیمه اساسی و جاافتاده درست کردم. کم و بیش دختر خوبی بودی و واسه خودت بازی می کردی. شب قبلش اصلاً خوب نخوابیدم. نه به اینکه اصلاً دمر نمی شدی و نه به اینکه الان تا ولت می کنم و ازت غافل می شم می بینم چپول شدی و داری دست و پا می زنی و می خندی. شب از ترس اینکه نکنه دمر شی و نتونی نفس بکشی اصلاً خوابم نمی برد و چهار چشمی بالا سرت نشسته بودم و مراقبت بودم. چه کار بی فایده ای چون صبح گذاشتم دمر شی و با بینی روی زمین بمونی تازه فهمیدم اگه نفس نداشته باشی خودت سرت رو بلند می کنی و جیغ می کشی. به هر حال همش با دایی در تماس بودیم تا ساعت نزدیک 10 شب بود که رسید. بنده خدا از بس خسته بود شام خورده و نخورده گرفت خوابید و شما تازه شاد شده بودی. وقتی اومد از خجالتش دراومدی و یه گریه پر و پیمون کردی و زهر چشمی ازش گرفتی اون سرش ناپیدا. ولی کم کم بهش عادت کردی و وقتی می ری بغلش با تعجب این ور اون ورو نگاه می کنی آخه تا حالا از بالای برج زمین رو نگاه نکردی (قد دایی ماشاءالله خیلی بلنده). خلاصه دختر عزیزم دیشب ساعت 1 خوابیدی و من هم بیهوش شدم. صبح هم خوب خوابیدی. بعدازظهر هم دایی که حسابی خستگیش دررفته بود ما رو برد بیرون و یه دوری زدیم ولی به من اصلاً خوش نگذشت چون خیلی بدقلقی کردی و خستم کردی. رفتیم یه چندتایی جغجغه واست خریدیم و دایی فرشید چند تا گوشی موبایل دید و اگه بشه یکیشو می خواد بخره. کمی توی ماشین خوابیدی و زود بیدار شدی.

مثل یه فرشته آروم و راحت خواب خواب بودی...

دایی فرشید الان  با دوستش رفته پارک کوهستان و وقتی برگشت شام می خوریم (زرشک پلو با مرغ درست کردم). راستی امروز عمو فرهاد هم تنها از تهران اومده و یه سر رفتیم دفترش و بهش سر زدیم. امشب قراره بیاد اینجا و با بابا مهدی و دایی فرشید پلی استیشن بازی کنن. 

الهی فدات بشم که صدای جیغ و دادت داره از طبقه بالا میاد و داری واسه اسباب بازیای جدیدت ذوق می کنی و حالشون رو همین اول کاری می گیری. وقتی رسیدیم خونه انگار راحت شدی همین که گذاشتمت روی زمین دست و پاتو کشیدی و زدی زیر خنده و شروع کردی به بازی کردن.

خوب هانیای مهربون مادر، پاشم برم یه دوش بگیرم و میز شام رو آماده کنم. اگه دختر خوبی باشی و امشب کمی زود بخوابی واقعاً ممنونت می شم و یه عمر دعاگوتم. بازم برات می نویسم ولی الان دیگه وقتم تمومه. مراقب قلب کوچیک مهربونت باش دختر عزیزم...

هر چیز درزمان خودش رخ میدهد. باغبان حتی اگر باغش راغرق آب کند٬ درختان خارج از فصل میوه نمی دهند.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سارا
12 تیر 92 13:35
سلام بر مادر و دختر خوشگل و مهربون،خوبيد،خوشيد؟ چشمتون روشن انشالله،به به به قيمه و زرشك پلو،چه مامان خوش سليقه اي داري هانيا خانووووم...دوستتون دارم... روي ماهتونو ميبوسم التماس دعاي فراوان....