هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

لباسایی که خیلی زود کوچک شد

1392/3/22 17:20
نویسنده : آرزو
321 بازدید
اشتراک گذاری

یاس خوشبوی مادر سلام

داشتم فکر می کردم چقدر زود گذشت روزی که رفتیم واست سیسمونی بخریم. چه روز خوبی بود و چقدر ذوق و شوق داشتم. دوست داشتم همه وسایل مغازه ها رو واسه شما گل عزیزم بخرم. اون وقتا هیچ ذهنیتی از چهره قشنگت نداشتم و با اون بارداری سختی که می گذروندم دلم می خواست همه چی زودتر تموم شه. هر وقت با بابایی صحبت می کردیم می گفتم می شه الان هانیا به دنیا اومده باشه و ده روزه باشه. خدایا... به دنیا اومدی و کم کم می خوای وارد 6 ماهگی بشی. نکنه روزا همین قدر به سرعت برق و باد بگذره و یه زمانی چشم باز کنم و ببینم وقت مدرسه رفتنته؟ من که هنوز به همون هانیایی فکر می کنم که توی شکمم بود. چقدر ورجه وورجه می کردی... چقدر لگد می زدی و مهمتر از همه چقدر سکسکه می کردی. یادش بخیر... 

الان که دارم می نویسم روبروم پیش بابایی خوابیدی و داری بدنت رو توی خواب کش و قوس می دی. دیروز بردیمت حموم و تمیز شدی. آنقدر کثیف بودی که وقتی شستمت رنگت عوض شد. دیروز واسه خودت کلی کیف کردی. رفتیم پیش باباجون و مامان جون اولش غریبی کردی (2 هفته ای می شد که ندیده بودیشون) ولی کم کم یخت باز شد و در آخر رسیدی به کشیدن گوش و کندن بینی و چشم باباجون.

امروز که از خواب بیدار شدی بالاخره تونستی دمر شی. چه صحنه قشنگی بود. کلی قربونت رفتم و نذر چشمات شدم...

آخه کدوم نی نی به این حالت می خوابه؟ (دست و پاتو جمع کن بچه جون)...

دیشب تیم فوتبال هم لبنان رو 4 بر 0 برد و یه قدم دیگه به جام جهانی نزدیک تر شد. بعد از فوتبال کلی با بابا مهدی بازی کردی. با هم دعوا کردید...

من وساطت کردم و آشتیتون دادم...

و آخرش گرفتی خوابیدی...

امروز صبح کار خاصی واسه انجام دادن نداشتیم پس تصمیم گرفتیم ما هم همراه بابایی بریم بیرون. رفتم واسه لباسات که کوچیک شده بودن یه ساک خریدم تا جمعشون کنم. مادرجون زحمت کشیده بود و واسمون باقالی پلو درست کرده بود. وقتی اومدیم خونه خودمون شما دوباره به بابا مهدی بیچاره گیر دادی که باهات بازی کنه و اونم بنده خدا با تمام خستگیش کلی سر به سرت گذاشت و باهات بازی کرد تا من بتونم به کارام برسم. وقتی داشتم لباسات رو جمع می کردم دونه دونه بوسیدم و بوشون کردم. می ترسم این بو یادم بره. می ترسم این روزا یادم بره. می ترسم این نگاهای معصومت یادم بره. می ترسم این ناتوانیت یادم بره. هانیا من از خیلی چیزا می ترسم. از چیزایی که می دونم بالاخره ناخواسته آلودش می شی همونطور که ماها شدیم. دروغ، بی مهری، بی خیالی و ... که هنوز هیچی ازشون نمی دونی. هانیا من از آینده می ترسم. هانیا از روزی می ترسم که خدایی نکرده اولین حرف درشت رو ازت بشنوم (حتی اگه من مقصر باشم). هانیا می دونم انتظار زیادی ازت دارم ولی به این پاکی و معصومیتت قسمت می دم هیچ وقت دلمون رو نشکن. هیچ وقت بی محلی بهمون نکن. می دونی و خواهی دید که مایه آرامش مامان و بابایی پس سعی کن این آرامش و امید رو ازمون نگیری. هانیا چقدر زود این لباسا واست کوچیک شد. یه بسته بزرگ شد و الان می فهمم که بابایی راست می گفت. خیلی اسراف کردم و خیلی از لباساتو هنوز یک بار هم نپوشیدی. اشکال نداره. همه اینارو گذاشتم واسه بچه خودت. ای جان دلم یعنی می شه من بچه شمارو ببینم؟ وقتی به روزی فکر می کنم که می خوای ترکمون کنی دلم می گیره. ای کاش زمان توی سه سالگیت متوقف بشه و در جا بزنه. اون وقت نه من پیر می شم و نه تو بزرگ می شی که یه روز بیای بگی می خوای از پیشمون بری. وای نه حتی فکر کردن بهش هم خیلی سخته. 

بگذریم...

شهر رنگ و بوی انتخابات گرفته. جمعه انتخابات ریاست جمهوری و خیلیا دارن توی سطح شهر تبلیغ می کنن. حال و هوای جالبیه و البته خنده دار. 

پاشم برم کمی واسه شاممون غذا درست کنم. همیشه اینکه چی درست کنم عذابم می ده. آشپزی کردن رو خیلی دوست دارم ولی نوع غذایی که باید انتخاب کنم سخته. از بابا مهدی هم که می پرسم می گه هر چی دوست داری. اصلاً نمی خواد وقتتو پای گاز تلف کنی از بیرون یه چیزی می خریم (اصلاً مشاور خوبی نیستی بابا مهدی). بعد از اون هم باید شما رو بیدار کنم (از بس خوابیدی مثل خمیر بربری ورم کردی).

اُه اُه اُه... بابا مهدی داره به صدای تایپ کردنم اعتراض می کنه. بعداً بازم واست می نویسم بهونه زندگی مادر...

 

پنجاه روش برای بازی با اعصاب دیگران

  1. روزهاي تعطيل مثل بقيه روزها ساعتتون رو كوك كنين تا همه از خواب بپرن

   2. سر چهارراه وقتي چراغ سبز شد دستتون رو روي بوق بذارين تا جلويي ها زود تر راه بيفتند

   3. وقتي ميخواين بريد مستراح  با صداي بلند به اطلاع همه برسونين

   4. وقتي از کسي آدرسي رو مي پرسين بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوي چشمش از يه نفر ديگه بپرسين

   5. کرايه تاکسي رو بعد از پياده شدن و گشتن تمام جيبهاتون به صورت اسکناس هزاري پرداخت کنيد

   6. همسرتون رو با اسم همسر قبليش صدا بزنين

   7. جدول نيمه تموم دوستتون رو حل کنين

   8. روي اتوبان و جاده روي لاين منتهي اليه سمت چپ با سرعت پنجاه کيلومتر در ساعت حرکت کنيد

   9. وقتي عده زيادي مشغول تماشاي تلويزيون هستند مرتب کانال رو عوض کنيد

  10. از بستني فروشي بخواين که اسم پنجاه و چهار نوع بستني رو براتون بگه

  11. در يک جمع سوپ يا چايي رو با هورت کشيدن نوش جان کنين     

  12. به کسي که دندون مصنوعي داره بلال تعارف کنيد      

  13. وقتي از آسانسور پياده ميشين دکمه هاي تمام طبقات رو بزنين و محل رو ترک کنين     

  14. وقتي با بچه ها بازي فکري مي کنين سعي کنين از اونها ببرين     

  15. موقع ناهارتوي يک جمع جزئيات -گلاب به روتون- استفراغي که چند روز پيش داشتين رو با آب و تاب تعريف کنين

  16. ايده هاي ديگران رو به اسم خودتون به کار ببرين

  17. بوتيک چي رو وادار کنيد شونصد رنگ و نوع مختلف پيراهنهاشو باز کنه و نشونتون بده و بعد بگين هيچ کدوم جالب نيست و سريع خارج بشين      

  18. شمع هاي کيک تولد ديگران رو فوت کنين      

  19. اگر سر دوستتون طاسه مرتب از آرايشگرتون تعريف کنين     

  20. وقتي کسي لباس تازه مي خره بهش بگين خيلي گرون خريده و سرش کلاه رفته  

  21. صابون رو هميشه کف وان حموم جا بذارين      

  22. روي ماشينتون بوقهاي شيپوري نصب کنين     

  23. وقتي دوستتون رو بعد از يه مدت طولاني مي بينين بگين چقدر پير شده     

  24. وقتي کسي در جمعي جوک تعريف مي کنه بلافاصله بگين خيلي قديمي بود       

  25. چاقي و شکم بزرگ دوستتون رو مرتب بهش يادآوري کنين     

  26. بادکنک بچه ها رو بترکونين      

  27. مرتب اشتباه لغوي و گرامري ديگران هنگام صحبت رو گوشزد کنين و بهش بخندين      

  28. وقتي دوستتون موهاي سرش رو کوتاه ميکنه بهش بگين موي بلند بيشتر بهش مي ياد      

  29. بچه جيغ جيغوي خودتون رو به سينما ببرين     

  30. کليد آپارتمان طبقه سيزدهم تون رو توي ماشين جا بذارين و وقتي به در آپارتمان رسيدين يادتون بياد! ﴿اين راه هم جنبه هايي از مازوخيسم در بر داره    

  31. ايميل هاي فورواردي دوستتون رو هميشه براي خودش فوروارد كنين    

  32. توي كنسرتهاي موسيقي بزرگ و هنري ، بي موقع دست بزنين    

  33. هر جايي كه مي تونين ، آدامس جويده شده تون رو جا بذارين! ﴿توي دستكش دوستتون بهتره   

  34. حبه قند نيمه جويده و خيستون رو دوباره توي قنددون بذارين   

  35. نصف شبها با صداي بلند توي خواب حرف بزنين      

  36. دوستتون كه پاش توي گچه رو به فوتبال بازي كردن دعوت كنين      

  37. عكسهاي عروسي دوستتون رو با دستهاي چرب تماشا كنين      

  38. پيچهاي كوك گيتار دوستتون رو كه ۵ دقيقه ديگه اجراي برنامه داره حداقل ۲۷۰ درجه در جهات مختلف بچرخونين     

  39. با يه پيتزا فروشي تماس بگيرين و شماره تلفن پيتزا فروشي روبروييش كه اونطرف خيابونه رو بپرسين     

  40. شيشه هاي سس گوجه فرنگي و هات سس فلفل رو عوض كنين      

  41. موقع عكس رسمي انداختن براي هر كس جلوتونه شاخ بذارين    

  42. توي ظرفهاي آجيل براي مهموناتون فقط پسته ها و فندقهاي دهان بسته بذارين      

  43. شونصد بار به دستگاه پيغام گير تلفن دوستتون زنگ بزنين و داستان خاله سوسكه رو تعريف كنين      

  44. توي روزهاي باروني با ماشينتون با سرعت از وسط آبهاي جمع شده رد بشين      

  45. توي قسمت كارت خوان دستگاههاي عابر بانك چوب كبريت فرو كنين      

  46. جاي برچسبهاي قرمز و آبي شيرهاي آب توالت هتل ها رو عوض كنين      

  47. يكي از پايه هاي صندلي معلم يا استادتون رو لق كنين     

  48. توي مهموني ها مرتب از بچه چهار ساله تون بخواين كه هر چي شعر بلده بخونه      

  49. چراغ توالتي كه مشتري داره و كليد چراغش بيرونه رو خاموش كنين     

  50. ورقهاي جزوه ء ۳۰۰ صفحه اي دوستتون كه ازش گرفتين زيراكس كنين رو قاطي پاتي بذارين ، يه بر هم بزنين ، بعد بهش پس بدين.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله شیرین
23 خرداد 92 21:38
سلام عزیز خاله
قربون مهربونیات برم
مواظب قلب پاک و مهربونت باشیا

سلام خاله شیرین
مگه شما الان مهمون نداری؟ برو به مهمونات برس.


سارا
25 خرداد 92 9:48
آخييييي من از خدا ميخوام هميشه زندگي هانياي نازنينتو انقدر سلامت و آرام و شاد پيش ببره تا هيچ وقت درگيري هاي روزمره زندگي كه همه ما رو دچار اين بي مهري ها كرده رو تجربه نكنه و هميشه با همه مخصوصا مامان و باباي نازنين و مهربونش مهربان و يكدل باشه انشالله وبلاگ نوه نتيجه هاي خوشگلتونو چك كنيم...