هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

شروع یک هفته دیگه

1392/3/19 11:20
نویسنده : آرزو
232 بازدید
اشتراک گذاری

طناز مادر سلام

الان بهترین حس دنیارو دارم. می دونی چرا؟ چون توی بغلم بعد از خوردن یه وعده شیر حسابی خوابیدی و من دارم از حس کردن نفسای گرمت روی بازوهام لذت می برم. وقتی گرمای نفست بهم می خوره تمام سلول های بدنم آماده باش می شن و بند بند وجودم شارژ می شه و من رو برای گذروندن یه روز دیگه و به شب رسوندنش آماده می کنه. 

داشتم با خاله شیرین صحبت می کردم. از اتفاقاتی که بعد از رفتنشون افتاده واسه هم تعریف کردیم و کمی هم غیبت چاشنی صحبتامون شد و در آخر خداحافظی کردیم. دیروز وقت چکاپ ماهیانه شما وجود نازنینم بود. هزار ماشاالله همه چی خوب بود. وزنت شده بود 6 کیلو و 750 گرم و دکتر از روند رشدت راضی بود. کلی هم دکتر رو سر کار گذاشتی و واسش خندیدی. خدا رو شکر که سلامتی. دیروز چند تا صحنه ناراحت کننده دیدیم. یه دختربچه بود که دیابت داشت و از بس قند خونش رفته بود بالا دکتر گفت سریع بیمارستان بستریش کنن. یه پسربچه بود که هنوز یه سالش نشده بود ولی قطر عینکش خیلی زیاد بود. با دیدن این صحنه ها توی دلم خدا رو برای داشتن یه دختر سالم هزار بار شکر می کنم و ازش می خوام سلامتی و شفاعت به همه مریضا بده. فرقی نمی کنه بچه باشه یا آدم بزرگ. آخه بعضی از خانواده ها ناشکری می کنن و واسه خدا تعیین تکلیف می کنن و به زور ازش پسر یا دختر می خوان. چقدر خوبه اختیار رو بسپاریم دست خودش تا با حکمت لایزالش آرامش رو لااقل توی این دنیا بهمون عطا کنه. آخه با داشتن یه بچه مریض کدوم پدر و مادری رنگ آرامش می بینن.

دیروز ظهر بردیمت حموم و کلی تمیز شدی. توی حموم کمی آب بازی کردی ولی چون خیلی خوابت می اومد مثل سری قبل نخندیدی و آخرش کمی نق زدی. این چند روزه هم کلی داری سعی می کنی که دمر شی ولی هنوز کامل نمی تونی. ولی وقتی داری تلاش می کنی خیلی می خندی. انگار دوست داری مثل بچه گربه خودت رو بکشی و به بدن قشنگت کش و قوس بدی...

این هم یه عکس از سعی و تلاشت برای دمر شدن و برگشتن (خدا رو شکر شلوار پوشیدن تو کارت نیست دیگه)...

قربون اون پاهات بشم که انداختی روی هم...

دلناز مادر الان که دارم می نویسم سرشار از عشق و محبتم، هم نسبت به شما فرشته قشنگ زندگیم و هم نسبت به بابا مهدی. ما باید قدر بابایی رو بدونیم و برای سلامتیش دعا کنیم و از خدا بخواهیم سایه مهربونیاش همیشه رو سرمون باشه.

ببین چقدر راحت بغلش لم دادی و داری بازی می کنی (انگار ترقه رو سرت ترکوندن) ...

خوشبختانه رابطه خیلی خوبی با هم دارید و در آینده تیم خوبی تشکیل می دید واسه اینکه حرص من رو دربیارید و اذیتم کنید.

قشنگ مادر دیگه پاشم به کارام برسم. مادر جون و پدرجون فردا به سلامتی میان و کلی واست سوغاتی میارن. الان هم خاله توران اومده داره خونشون رو تمیز می کنه که آماده استقبال ازشون باشیم. خیلی دلم واسشون تنگ شده.

اگه توی خوابای قشنگت خدا رو دیدی ازش سلامتی واسه اون دو تا نی نی که دیرور دیدیم بخواه.

 

بايد شكر گذار باشيم كه خدا هر آنچه كه مي طلبيم را به ما نمي دهد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله شيرين
19 خرداد 92 12:46
سلام عشق خاله
ايشالله كه خدا مامان و باباي مهربونتو در پناه خودش داشته باشه.
مواظب قلب كوچولوي مهربونت باشيا خاله جان.

سلام خاله شیرین
خوبی؟ چرا بیشتر پیشم نموندی آخه؟ حوصلم سر رفته. از بس واسه بابا و مامانم نق زدم. ادمای جدید می خوام واسه غر غر کردن

سارا
19 خرداد 92 14:04
الهي من قربون اين دختر برم خاله آدم هيچ وقت دعا نميكنه كسي بتونه دمر شه ولي من الان برا تو دعا ميكنم بتوني تا نتيجه ي اينهمه تلاش شبانه روزيتو ببيني،انشالله خدا همه ي ني ني هاي بيمارو شفا بده خاصه اون دو تا گل ديروزي رو به به چشمتون پيشاپيش روشن به مناسبت بازگشت پدربزگ و مادر بزرگ روي ماهتونو ميبوسم
mona
20 خرداد 92 0:40
خدا منو قربونت کنه .زودتر بیا تهران تا بخوریمت. هانیای خونمون کم شده ما هانیا میخوایم