خداحافظی با مهمونای عزیزمون
شیرین مادر سلام
چقدر زود گذشت. انگار همین چند ساعت پیش بود که خاله شیرین اینا زنگ زدن و گفتن پشت در خونمونن و الان رفتیم بدرقه شون کردیم. عمر ما آدما همینه. چشم باز می کنی می بینی چند سال گذشته و هنوز هیچ کاری نکردی. هر جای خونه رو نگاه می کنیم جای مهمونامون خالیه و ما بازم تنها شدیم و شما داری با بابایی دستمال بازی می کنی و جیغ بنفش می زنی.
چقدر دلم گرفته. ای کاش می شد بیشتر بمونن. امروز از صبح خیلی کارا کردیم. نهار بابا مهدی و عمو محمد جوجه کباب درست کردن و بعد از اون هم بلال کباب کردیم. چقدر خوشمزه بود. خیلی وقت بود نخورده بودم. شما هم دختر خوبی بودی و کلی با خاله اینا بازی کردی و حسابی خوش گذروندی. بعدازظهر هم رفتیم بیرون خاله اینا واسه خانواده عمو محمد سوغاتی خریدن. هوا هم خیلی خوب بود و کلاً این چند روز خیلی خیلی خیلی خوش گذشت.
بابا مهدی این چند روزه خیلی زحمت کشید و من ازش تشکر می کنم. از خاله شیرین و عمو محمد هم تشکر می کنم که سختی راه رو تحمل کردن و به خاطر ما این همه راه رو اومدن اینجا. امیدوارم بتونم این همه محبت و خوبی رو جبران کنم.
مهربون و همزبون مادر امروز کمی خسته ام و بیشتر از این نمی تونم برات بنویسم. کم کم باید پاشم جاتو عوض کنم و شیر بدم بهت. باید کم کم آماده خواب بشی و استراحت کنی. فردا باید ببرمت حموم (از بس کثیف شدی می چسبی به دیوار) قربونت بشم که کم کم داری بزرگ می شی و دیگه سر و گردنت نمی افته. یادت باشه عزیز دل مادری و من برای سلامتی و خوشبختیت هر کاری می کنم. هر کاری...
نور چشم مادر به خدایی می سپارمت که محبتت رو توی دل کوچیکم جا داد.
يادمان باشد كه زنگ تفريح دنيا هميشگي نيست ، زنگ بعد حساب داريم ..!!