هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

زبون درازی هانیا خانم

1392/2/30 16:21
نویسنده : آرزو
296 بازدید
اشتراک گذاری

مایه آرامش مادر سلام

یکی تکلیف من رو با این وروجک شیطون مشخص کنه. لطفاً به این عکس توجه کنید.

به نظرتون این چیه؟ خدمتتون عرض می کنم. این یه دستماله که وقتی هانیارو می شورم و می خوام پوشکش رو عوض کنم با این پاهاشو خشک می کنم. این که چرا این سوال رو پرسیدم دلیل داره. هانیا خانم عشقش اینه که با این دستمال بازی کنه و از شدت خوشی و شادی جیغ بزنه. ای بابا آخه این هم شد دلیل ذوق کردن. تنها که این نیست. پدرش باید با این دستمال دور دهنش بکشه و هانیا هوار بکشه و ریسه بره. دیروز وقتی داشت از شدت خنده منفجر می شد زنگ زدم خاله شیرین هم صداشو  شنید. الهی قربون اون صدای خنده هات بشم ولی یه ذره فکر کردن در مورد علت کارا هم بد نیست آخه...

بگذریم...

الان که دارم برات می نویسم مثل یه تیکه استیک بغل بابایی ولو شدی و زبر چشمی داری همه جا رو می پایی نکنه چیزی جابجا بشه و تو جا بمونی... آخه وروجک تکلیف ما رو معلوم کن یا بخواب یا بیدار شو تا ما هم بدونیم چکاره ایم.

این یکی دو روزه یه چیزایی ازت دیدیم که بی سابقه بوده. چند وقت پیش داشتی گریه می کردی و من واسه اینکه آرومت کنم باهات زبون بازی کردم و تو هم می خندیدی و ذوق می کردی. دیروز بعدازظهر داشتم پوشکت رو عوض می کردم یهو دیدم داری زبونت  رو در می آری بیرون و تا ته حلقت معلوم می شه و واسه خودت ذوق می کنی و نگاه زبونت می کنی و چشمات چپ می شه. اخ چه حس خوبی بود. قیافه ات خیلی خنده دار شده بود.

دیروز بعد از ظهر رفتیم فروشگاه رفاه یه عالمه هله هوله خریدیم و توی ماشین شما خوابیدی. وقتی رسیدیم خونه همچنان خواب بودی و من و بابایی کلی خوشحال شدیم آخ جون یه امشب شام بی دردسر می خوریم و  با خیال راحت تلویزیون نگاه می کنیم... زهی خیال باطل تا گذاشتمت توی جات و رفتم آشپزخونه دیدم صدای ملچ مولوچ میاد. من و بابایی یه نگاهی به هم کردیم و اومدیم بالا سرت دیدیم ای داد بیداد رفیقمون بیداره و با یه جفت چشم مواجه شدیم که از حدقه اومده بیرون و با تعجب و خنده داره این ور اون ور رو نگاه می کنه. خلاصه هانیا خانم قید شام بی دردسر رو زدیم و بابایی شیفت کاریش شروع شده و شما رو نگه داشت تا من شام (مرغ اسپایسی) درست کردم. بعد از شام نوبت من بود که شیفت رو تحویل بگیرم. بعد از کلی بازی کردن یه دقیقه خوابوندمت روی تخت و جنابعالی از فرصت استفاده کردی و دو تا دستت رو تا مچ کردی توی حلقت. می خواستم دستاتو از دهنت بیرون بیارم چنان اخمی بهم کردی که تا حالا پدرت هم بهم این طوری نگاه کرده بود...

موقع خوردن دستها...

لحظه ای بعد از درآوردن دست ها...

به عکس ها  توجه کردید که ... من موندم توی این دستها چی دیدی که هر کاری می کنم نمی تونم این عادتت رو ترک بدم. بعضی وقتا همچنین با حرص و ولع انگشتای قشنگت رو میک می زنی که آدم فکر می کنه از قحطی در رفتی.

امروز صبح رفتم طبقه بالا یه سری به مامان جون بزنم. داشتیم صحبت می کردیم که یه دفعه خاله نسیم و حسنا اومدن. انقدر ماچت کردن و بغلت گرفتن که زدی زیر گریه. هانیا جونم خوشحالم که انقدر شیرینی که همه دوست دارن. ای کاش خاله هستی هم اینجا بود (دخترخاله های بابا مهدی). چقدر دلم واسش تنگ شده. راستی یه چند روزی از دایی فرشید خبری نیست. نمی دونم کجا سرش گرمه که یادی از ما نمی کنه. باید یه زنگی بهش بزنم و حالشو بگیرم.

الان داره یه نم بارون قشنگ می زنه و هوا خنکه. خیلی دوست دارم کمی راه بریم ولی چون دیروز از حموم اومدی می ترسم سرما بخوری. پس نتیجه می گیریم بی خیال همه چی بشیم و مثل مادر و پدرای خوب بشینیم توی خونه و بچه داریمون رو بکنیم. پاشم برم یه چایی درست کنم تا وقتی خوابیدی با پدرت دو نفری بخوریم به یاد روزایی که هنوز نیومده بودی...

فدای مهربونیات بشم فرشته من، مراقب خودت باش.

 

همه عروسک ها یتیم می شدند اگر ... دختر نبود.

 

وقتی به دنیا می آیی همه می خندند و تو تنها کسی هستی که گریه می کنی... پس چنان زندگی کن که هنگام مرگ وقتی همه گریه می کنند تو تنها کسی باشی که می خندی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سارا
31 اردیبهشت 92 9:57
سلام هانيا جونم
سلام مامان خوشگل و مهربان آرزوي جان
من عاشق اين دختر بانمك شما هستم
چقدر هزار ماشاالله سمپاتيكه اين دختر...
دوستتون دارم هوار تا
راستي من شايد قسمت بشه واسه 15تا17خرداد كرمانشاه باشم...
ميخواستم از خدمتتون خواهش كنم در مورد رستوراناي خوب كرمانشاه،آثار و بناهاي تاريخي و ديدني كه معرف حضور همه نيستند ما راراهنمايي بفرماييد...


سلام سارا جون، خوبید؟ چقدر خوشحال شدم که تشریف میارید کرمانشاه. شما بیایید ما در خدمتیم. خوشحال می شم ببینمتون. همه جا می بریمتون تا یه خاطره خوش از این شهر با خودتون ببرید. جاهای خیلی قشنگی داره ولی متأسفانه اکثرش خارج شهره.

سارا
31 اردیبهشت 92 13:37
آخي قربونتون برم الهي،خيلي لطف داريد، چون كه تعطيلاته و شما هم احتمالابرنامه خانوادگي خودتون رو داريد مزاحمتون نميشم، گرچه كه وظيفه است براي عرض تبريك خدمت برسيم ودلم واسه ديدن ماه روي هانيا بي تابه ولي انشاالله يه فرصت مناسب...يه تعدادي از خانوم مهندس پرسيدم...خيلييي دوستتون دارم...
mona
4 خرداد 92 1:12
سلام به شهد و شیرینی و عسلم آخه قربون این اخم قشنگت بشم یکی یدونم عزیز دلم ماشا الله این رنگ خیلی بهت می یاد عروسک من