هانیا بابا مصطفی رو خیلی دوست داره
همراه همیشگی مادر سلام
برای نوشتن بهونه لازم نیست، جرقه هم لازم نیست، حتی فکر کردن هم لازم نیست. شاید دلیل نوشتن وقایع روزانه یه مهربونی باشه که ما همیشه این بهونه رو داریم. آره دختر عزیزم ما یه پدر داریم که به اندازه تمام دنیا توی وجودش عشق و مهربونی موج می زنه. می خوام از بابا مصطفی واست بگم. پدربزرگ گلت که همیشه به یادمونه و روزی چند بار بهت سر می زنه و خالصانه محبتش رو نثارت می کنه. همیشه نگران سلامتیته و همیشه به من و بابایی گوشزد می کنه مراقبت باشیم. واسه واکسن زدنات میاد، وقتی می ریم خونشون ساعت ها باهات بازی می کنه و راه می بردت با اینکه خودش کمردرد داره. قربون صدقت می ره، یه قلک خریده و خیلی وقتا توش پول می ریزه و کارای دیگه ای که اگه بخوام بنویسم حوصله همه سر می ره. آره ماه تابان مادر قدر یه همچین پدربزرگی رو باید بدونیم و همیشه بهش احترام بذاریم (البته جنابعالی هر وقت می ری بغلش می زنی زیر گریه ولی اشکال نداره می دونم وقتی کمی بزرگتر بشی خیلی دوستش خواهی داشت).
ااین هم عکس بابا مصطفی و هانیا که امروز صبح تو حیاط خودمون گرفتم...
بابا مصطفی عزیز الهی سایه مهربونیات همیشه رو سر ما باشه و و بتونیم یه ذره از خوبیات و لطفات رو جبران کنیم. ما همیشه به شما مدیونیم.
این هم عکس مامان آرزو و هانیا...
امروز اینجا هوا زیاد خوب نبود. گرد و خاک منطقه ما دوباره شروع شده. دیروز که از شدت گرد و خاک و آلودگی چشم آدم جایی رو نمی دید و مجبور شدیم همش توی خونه بمونیم و با این وروجک سر و کله بزنیم و همیشه هم پیشش کم میاریم و من بازی جوانمردونه رو رعایت نمی کنم و با شیر می خوابونمش تا کمی انرژی بگیریم. دیشب بردیمت حموم و تا دلت خواست شیطنت کردی. اول کمی تعجب می کنی ولی بعدش کم کم لبخندات شروع می شه و مرحله آخر دست و پا زدنات. تازه تازه داری می فهمی حموم یعنی چی و خوشت میاد آب بازی کنی. وقتی هم میاریمت بیرون انقدر خسته ای و بخار حموم بی حالت کرده که شیر خورده و نخورده می گیری می خوابی تا صبح. راستی همون لباسی رو پوشوندمت که با خاله شیرین خریدیم. عکسشو واسه خاله می ذارم که ببینه چقدر بهت میاد با اون چشمای شیطون و پر از تعجبت!
صبح که از خواب بیدار شدی هزار ماشاالله قبراق و سرحال زدی زیر آواز. اون هم چه صدایی. همش اعتراض که باید از زمین بلندت کنم. حق داری آخه چقدر می شه دراز کشید و خوابید. بعضی وقتا خیلی دلم واست می سوزه ولی حتماً خدا واسه کارش یه دلیلی داشته که از همون اول قدرت و توانایی راه رفتن رو به آدم نداده. ما هم راضیم و تمکین می کنیم به حکمت کارای خدا. امروز یه کار خیلی خوبی که در راه رضای خدا انجام دادی این بود که از ساعت 3 گرفتی خوابیدی و ما هم از خدا خواسته نهار خورده و نخورده شیرجه زدیم تو رختخواب و گرفتیم خوابیدیم. خیر از بچگیت ببینی مادر که به فکر مایی. ما بیدار شدیم و شما گل نازم همچنان داری هفت پادشاه رو خواب می بینی. یه چند روز دیگه می برمت آرایشگاه موهای قشنگت رو مرتب کنم تا کمی جون بگیره و دیگه بذاریم تا بلند شه.
کم کم پاشم برم یه چایی بخورم و بشینم پای کارام تا شما هم هر وقت دلت خواست از خواب بیدار شی و عصرونه (شیر) میل کنی.
عاشقتم هانیا....
زلال باش... زلال باش...
فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی یا دریای بیکران
زلال که باشی، آسمان در تو پیداست.