کالسکه هانیا
شیرین تر از جونم سلام
بعد از دو روز سردرد وحشتناک تونستم امروز بشینم و بنویسم. البته توی این دو روز اتفاق خاصی نیفتاده و زندگیمون روال عادی و طبیعی شو داره طی می کنه. فردا قراره بریم خونه خاله شیرین و کم کم باید پاشم چمدون ببندم. از الان غصه ام گرفتم چه جوری تو ماشین نگهت دارم که اذیت نشی. البته دیروز بعداز ظهر که رفتیم بیرون دختر خوبی بودی و نق نزدی و امیدوارم کردی. دیشب بردیمت حموم و کلی واسه خودت آب بازی کردی ولی هنوز کمی می ترسی، خوبیت اینه که گریه نمی کنی و فقط چشمات گرد می شه. الان هم که هنوز مست حمومی و راحت گرفتی خوابیدی و من هی می رم و میام قربونت می رم. قراره امروز بعدازظهر بذارمت تو کالسکه ببینم طاقتت می گیره. اگه بتونی دوام بیاری توش کارم خیلی راحت می شه. اونوقت می برمت بیرون و کلی با هم خرید می کنیم و تفریح می کنیم. به نفع خودته پس جان مادرت کمی سعی کن و قضیه پستونک رو تکرار نکن که هر چی تلاش کردم به بن بست رسیدم و اخرشم پستونک نگرفتی.
بابایی داره می ره به کاراش برسه. من هم باید پاشم کلی طراحی دارم که انجام بدم. ان شاالله از تهران که برگشتم دوباره واست می نویسم.
اندازه تمام خوبیای دنیا دوست دارم هانیای قشنگم.
بعضی آدما مثل عکس ها می مونن، زیاد بزرگشون کنی کیفیتشون میاد پایین.