هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

زلزله جاسک

1392/2/22 12:20
نویسنده : آرزو
277 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدایی که تمام زیبایی ها رو به من هدیه داد

هانیای دلنواز مادر، برای تو می نویسم

دیروز دوباره یه خبر بد دیگه شنیدیم و اون هم زلزله ای بود که برای مردم جاسک اتفاق افتاد. زلزله ای که یه فرشته کوچولوی دو ساله رو با خودش به مسافرت ابدی برد و پدر و مادرش رو داغدار کرد. چقدر دردناک و چقدر سخته. حتی فکر کردن در موردش دل آدم رو به لرزه در می آره البته اگه دلی برای ما آدما مونده باشه. خیلی از ماها بی تفاوت از این موضوع رد شدیم و خبرهای مربوط به انتخابات برامون جذاب تر بود. ولی وقتی یه لحظه خودم رو جای اون مادر می ذارم می بینم ناخودآگاه دارم آرزو می کنم ای کاش من می مردم و اتفاقی برای بچه ام نمی افتاد. بگذریم...

هانیای زیبای مادر الان که دارم برات می نویسم شما طاق باز خوابیدی و من هم تمام کارام رو انجام دادم و نهار هم قورمه سبزی درست کردم و منتظرم بابا مهدی بیاد. وقتی می خوابی خونه انقدر ساکت می شه که میام باهات بازی می کنم تا بیدار شی و فضای خونه رو پر کنی از صدای خنده هات که دیگه تبدیل به هق هق شده و با هر حرکتی می خندی (به قول قدیمیا نزده می رقصی). صبح بابا مهدی داشت قطره مولتی ویتامین بهت می داد وقتی می خواست دور دهن قشنگت رو پاک کنه می زدی زیر خنده (آخه دیگه این خنده داره؟)، می خواست قطره بریزه روی زبون قشنگت می خندیدی (وقتی می گم خنده فکر نکن لبخند می زدی، از صدای خنده هات من از حموم اومدم بیرون و فکر کردم داری گریه می کنی...) خلاصه امروز کلی از صدای خنده هات ذوق کردیم. وقتی داشتی می خندیدی می خواستم زنگ بزنم خاله شیرین ولی تا دیدی گوشی تلفن رو برداشتم دیگه نخندیدی و حواست رفت به گوشی و با تعجب نیم ساعت با اون ور رفتی و آخرش هم خوابت برد. آخه کدوم نی نی با گوشی تلفن بازی می کنه وروجک. تازه اون روز بغل مادر جون بودی یه دفعه دیدیم ساکتی و صدا ازت در نمیاد. می دونی داشتی چی کار می کردی؟ انگشتای پاتو تکون می دادی و با حرکاتش و تکون خوردناش داشتی تعجب می کردی... آخه این هم شد کار با اون شلوار گل من گلی بنفشت (همون شلواری که دایی فرشید بهش می گه دم کنی).

این شلوار همون شلوار معروفه

آره هانیا خانم امروز هم شروع شد و داره به ظهر می رسه و منتظریم ببینیم توی روند رشد و تکاملت امروز چی واسمون داری. تمام حرکاتت لذتبخشه. بعضی مواقع کلافه می شیم ولی وقتی به چشمای معصومت فکر می کنم از خودم بدم میاد که چرا عصبانی شدم و با اخم نگاهت کردم.

داری به خودت کش و قوس می دی. کم کم وقتشه بیدار شی پس تا صدای گریه ات هفت خیابون نرفته پا شم بیام پیشت. بازم واست می نویسم گل همیشه بهار مادر.

در شهری که خورشید را به قیمت شمعی نمی خرند، پروانه شدن یعنی تباهی...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله شيرين
22 اردیبهشت 92 12:40
اصلانشم دايي فرشيد بي ادبه اون شلوار عيدي تو بوده گلم دايي رو حسابي دعوا مي كنم.
سارا
22 اردیبهشت 92 13:14
هانيا جونم قربون اون شكل ماهت برم،الهي هميشه سلامت و خندان باشي