هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

هانیای عزیزم لمس بودنت مبارک...

1394/11/28 12:23
نویسنده : آرزو
709 بازدید
اشتراک گذاری

 

ای تمام مادرانه های من تقدیم به نگاه تو

ای تمام زیبایی هایم تقدیم به چشمان تو

ای تمام بلندی قامتم تقدیم به سرو قامت تو

ای در نگاهت تمام درختهای نارون دنیا نهفته

ای در نگاهت اقیانوس گسترده ی لاجوردی آرامش

ای همه ی کشیدگی گیسوانم تقدیم به تار تار گندمزارین ابریشم گیسوانت

ای نرمی و سپیدی صورتت چونان برف 

ای همه ی شادی های کودکی و نوجوانی و زندیگم خلاصه در لبخندت

ای ضربان هر لحظه قلب مادر

ای لطافت نوازش برگ های بید بر دامن زمین شکفته در لمس دستهای کوچکت

ای استواری درختهای سپیدار میان باغ  ، فشرده در گام های شمرده ات

ای وجودی که عشق را معنایی جدید بخشیدی

قبله ای که پرستش یگانه خالقت را با اشتیاق به من آموختی

همراهی که دستهای کوچکت در دستهای مادر کوهستانی از استحکام و حمایت است

هم کلامی که دانه دانه ی واژگانت ناب ترین نوای سخنوران آسمانی را برایم تداعی می کند

بخوان دخترم

مرا به نام بخوان

مرا با شکوه بی نظیر مهربانی صدایت 

مرا با سکوت پربار نگاهت

ای آغوشت گرم ترین پناهگاه دردهایم ، سینه ات امن ترین غار سکوت و آسایش 

تو آرزوهای مرا بی نیاز از برآورده شدن کردی

تو درد ، غم ، سختی و اشک را برایم بی معنا کردی

تو به من آموختی دوباره دیدن و شنیدن را ، دوباره زندگی کردن را ،عوض شدن را

تو نهال سربه زیر من که الگوی مهربانی و عطوفت هستی

تو تولد مرا مبدل به زیباترین روز کردی ،

روزی که دخترکی به دنیا آمد در ساعت 11 صبح تا روزی دیگر ، صبح گاهی دیگر، در اوایل بهمن ماهی سرد مبدل به عشق شود 

زنی که دوبار متولد شد 

زنی که در بهمن سرد مقدس ترین حس دنیا را تجربه کرد

مادر

 

فدای تو تمام ذره ذره ی وجودم. هانیای نازنینم تولدت مبارک...

اینم عکسای شب تولد هانیای برتر از جونم...

خاله شیرین مهربون و هانیا و من (مامان هانیا)

دایی فرشید و خاله شیرین...

هنر من... خیلی خسته شدم ولی می ارزید... یه شب عالی و به یاد موندنی...

بابا مهدی و هانیا و خاله شیرین...

دایی فرشید و زن دایی سمیه...

مژگان نازنینم (دخترعمه بابا مهدی)...

خاله شیرین و مرسانای عزیززززم (فدای خمیازه کشیدنت بشم من الهی)...

دایی و فرشید و ظرف شستن... (به حق کارای نکرده...)

عمو محمد و مرسانا (همسر خاله شیرین)...

اینم دو تا دخترخاله کنار هم... (هانیا و مرسانا)... درد هر دوتون به قلب و چشم من...

اینم هانیای نازنینم که روی مبل خوابش برده... نفسم به نفسات بنده وجود من...

پسندها (1)

نظرات (0)