اسباب کشی
همراه روزهای خوبم سلام نمی دونم چرا همیشه فصل بهار خیلی دیر و کشدار می گذره... انگار یه عمر از عید گذشته و هنوز تو نیمه های اردیبهشت ماهیم... زیاد این روزها رو دوست ندارم. به شدن خسته ام چون دارم وسایل خونمون رو جمع و جور و بسته بندی می کنم تا اگه خدا بخواد اول خرداد ماه بریم خونه جدید و بزرگمون. بالاخره می تونی توی یه فضای بزرگ هر چقدر که دوست داری بدو بدو کنی و شاد باشی و هوار بکشی... حس غریبی دارم. از یه طرف خوشحالم که داریم می ریم و می تونیم اولین قدم رو برای استقلال کامل برداریم ولی از یه طرف هم خیلی خیلی ناراحتم که مادر جون و پدر جون تنها می مونن. شوخی نیست جایی نزدیک هفت سال زندگی کنی و بعد از این همه اتفاقات خوب و بدی که افتاده او...
نویسنده :
آرزو
9:05