هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

زلزله

هانیای مهربونم سلام هفته ای که گذشت انقدر سخت بود و بدبیاری توش زیاد بود که نمی دونم اصلاً بنویسم یا کلاً فراموش کنم... ولی می نویسم تا بدونی توی زندگی اتفاقای بد هم ممکنه رخ بده و مهم اینه چطوری ردشون کنیم... هفته با زمین لرزه  شروع شد. این چند روزه همش لرزیدیم... شانس قشنگ ما، هر چی زلزله نواحی اطراف میاد، کرمانشاه اولین جاییه که می لرزه... انقدر زلزله اومده و لرزیدیم که تبدیل به عادت شده و از روی حرکت لوستر می فهمیم که خدا دوباره شوخیش گرفته... خلاصه لرزیدن واسمون تبدیل به یه بازی شده... فکر کن زلزله بازی کم کم دارم آماده می شم که ببرمت مهد کودک تا کمی با حال و هوای اونجا آشنا بشی. روز سه شنبه بود که یه ساعت بردمت ولی اصلاً...
1 شهريور 1393

سفر به روستای زیبای لاویج

هانیای عزیزم سلام و صبح بخیر قدرت خدا رو شکر... واقعاً ما آدما چه موجودات عجیبی هستیم و خیلی وقت ها چشمامون رو روی زیبایی های طبیعت می بندیم و از این همه روزمرگی که توی زندگی هامون اتفاق می افته شکایت و ناله می کنیم ... آخه یکی نیست بگه ای بنده خدا پا شو ساک سفر رو ببند و بزن به دل این کوه و بیابان و طبیعت تا ببینی خدا برات سنگ تموم گذاشته... دقیقاً مثل کاری که ما کردیم و حسابی هم بهمون خوش گذشت. درسته کمی شرایط سخت بود ولی به تحملش می ارزید... ماجرا از اینجا شروع شد که... همه در جریان هستند که ما به قصد رفتن به تهران و دیدار با خانواده عازم سفر شدیم. اگه از شیرین کاری ها و شیطنت های هانیا خانم توی ماشین بگذریم و از این قضیه که چه بلاه...
23 مرداد 1393

گرمای چله تابستون

هانیا گلی مادر سلام... ماه رمضون هم تموم شد و یه هفته هم ازش گذشت و چشم باز کردیم دیدیم شده 11 مرداد. دیگه کم کم داریم به نیمه های تابستون می رسیم و به قول معروف چله تابستون داره خودنمایی می کنه و هوا به شدت گرمه... آدم جرات نمی کنه پاشو از خونه بذاره بیرون. توی هفته ای که گذشت خاله شیرین اینا اومده بودن خونمون و حسابی خوش گذشت. خاله شیرین و عمو محمد و خاله حدیث و خاله زهرا (خواهرشوهرهای خاله شیرین) مهمونمون بودن و چند روز معنی تنهایی رو فراموش کردیم. حسابی خوردیم و تفریح کردیم و گفتیم و خندیدیم و از همه مهم تر شما از خجالت همه دراومدی و دیروز راهیشون کردیم رفتن. توی این دو سه روز پدری از من درآوردی اون سرش ناپیدا... اولاً همش نق و گری...
11 مرداد 1393

واکسن پایان 18 ماهگی

آهای دختر نازنین مادر سلام آی سرم... آی دستم... آی کمرم ... آی.... و این آه و ناله همچنان ادامه دارد... فکر می کنی الان که دارم برات می نویسم ساعت چنده؟ بله عزیزم درست حدس زدی ساعت 6:15 صبح روز یکشنبه 28 روز از ماه مبارک رمضونه. فکر نکنی از سر خوشی و شادی این موقع صبح دارم می نویسم نه خیر اصلاً از این خبرا نیست... ساعت 5:15 دوباره آژیر قرمز توی خونه ما به صدا دراومد و من و بابا مهدی چنان خوردیم تو در و دیوار که نگو تا تازه فهمیدیم دختر کوچولوی ما هوس فرمودند یه عرض اندامی بکنند و قدرتی به رخ بکشونند. من هم که مظلوم عالم، چاره ای جز بیدار شدن نداشتم و طبق معمول باید چوب کبریت لای پلکام می ذاشتم تا بتونم چشمام رو باز نگه دارم و خلاصه همو...
5 مرداد 1393

شب قدر

هانیای مادر سلام تیک... تاک... تیک... تاک... این صدای کشدار ثانیه شمار ساعت دیواری داره کلافه ام می کنه. مغزم خالیه خالیه اما امان از دل پر دردم. هر چی دارم تمرکز می کنم بتونم چیزی بنویسم نمی شه ولی تا میام از نوشتن دست بکشم هجوم کلمات بیچاره ام می کنه. می خواستم بگیرم بخوابم و بهونه اش رو بکنم هانیا ولی دلم نیومد. خدایا چی کار کنم؟ خدایا جز تو پناه به کی ببرم؟ خدایا قول می دی جواب آرزوهام و خواسته هام رو بدی؟ خدایا جز تو کسی رو ندارما... دست خالی برم نگردونی... دوست دارم یه امشب رو فریاد بزنم و ازت تقاضای بخشش داشته باشم... از اینکه کسی صدای فریادم رو بشنوه و یا حتی اشکای صورتم رو ببینه خجالت نمی کشم. رسم و رسوم قرآن به سر گرفتن رو بلد ن...
28 تير 1393

شیطنت های دردسرساز هانیا

هانیای مادر سلام خدایا به تمام مادرای دنیا صبر بده تا بتونن با شیطنت های گاه وبیگاه فرشته های کوچولوش کنار بیان... ایکاش یه ذره فقط یه ذره به عواقب کارهایی که میکنی فکرمی کردی تا کمتر اسباب ناراحتی ونگرانی ما رو درست کنی... حتماً می پرسی چرا؟ مگه چی کارکردی؟ پس لازم شد از اول ماجرا رو برات تعریف کنم... دیروز بعدازظهر دلم خیلی هوای مادرم رو کرده بود. دیدم روز پنجشنبه شده و مادرم همین دور و برا داره صدام می کنه. تصمیم گرفتم کمی حلوا درست کنم به نیت مامان عزیز از دست رفته ام و شادی روح تمام اموات.دست به کار شدم و خلاصه جاتون خالی چه حلوای خوبی از آب دراومد. بابا مهدی هم زحمت کشید وبرد پخش کرد. بابا جون و مامان جون هم خونمون بودند. شام یه ...
20 تير 1393

وقتی لمست می کنم

هانیای مادر سلام دخترکم، سی و سه روزی می شود که به تو سر نزده ام، هر چند در روزهای نبودنم دلم را با تمام کنج و گوشه هایش به قدمگاهت تبدیل کرده و آغوشم را به وسعتگاه بی دریغی برای تو مبدل نموده ام و هر وقت به سراغت آمده ام به این فکر نکرده ام که در پی دخترکی می روم از جنس خودم، بلکه احساس کرده ام گام در حیاط خلوت آرزوهایم می گذارم و یا شاید هم باغچه دلتنگی هایی که در آن تو را پرورش می دهم. عزیز مادر... در این روزها که یک سال و شش ماه از عمر باارزشت می گذرد و مفهوم کلامم را تقریباً می فهمی و متقاعد می شوی و یا حتی گاهی بهانه می گیری و به دنبال رسیدن به خواسته های کودکانه ات هستی تصور می کنم که نباید حتماً برایت بنویسم، همین قدر که دست...
8 تير 1393

بدون شرح

دختر عزیزم سلام... بهونه ای برای نوشتن نداشتم. دلم یه دفعه برات تنگ شد و گفتم یه سری به وبلاگت بزنم... دیروز بردمت  جشن پیش دبستانی یه مهدکودک... فکرکنم کلی بهت خوش گذشت چون خیلی خندیدی و بازی کردی و دست زدی و رقصیدی...  راستی توی این برنامه من و بابا مهدی  توی مسابقه شرکت کردیم و اول شدیم. مسابقه از این قرار بود  که سه زوج رو انتخاب کردند و قرار شد خانم ها روی تخته وایت برد نقاشی از همسراشون بکشن که من اول شدم... هورا... جایزه اش هم یه شاخه گل بود. اگر بدونی چه طرحی از بابا مهدی کشیدم.همه سالن از دیدنش از شدت خنده منفجر شدن و کلی برامون دست زدند و هورا کشیدند. دیروز تولد عمو فرهاد (بابای گلسا) بود و ایشون وارد 38 س...
2 خرداد 1393

شمارش معکوس

ستاره قشنگم، دختر نازنینم سلام بالاخره یه فرصتی پیش اومد تا دوباره برای مهربون ترین و لجبازترین دختر دنیا مطلب بنویسم. مطلب که چه عرض کنم اتفاقاتی که این چند روزه افتاده رو می خوام به دست تاریخ بسپارم و حک کنم. مهمونامون اومدن و رفتن و چه زود گذشت. دو سه روزی حسابی سرگرم بودیم و میزبان خاله شیرین و عمو محمد بودیم. یه اتفاق خیلی خوبی هم که افتاد این بود که بالاخره خاله سارای مهربون و همسر عزیزشون رو هم زیارت کردیم. خاله سارا این رو بدون اینجا همه دوست دارن و مخصوصاً پدر و مادر آقا مهدی حسابی ازت تعریف کردن. من و هانیا و مهدی هم که از قبل ارادت داشتیم و با دیدنتون بیشتر از پیش دوستتون داریم. باز هم شرمندمون کردید و بابت کادوی خیلی خیلی ق...
29 ارديبهشت 1393