هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

دردهای نگفته دل بی طاقت من...

1394/5/5 2:01
نویسنده : آرزو
465 بازدید
اشتراک گذاری

هانیای عزیزم سلام...

این نامه را در حس و حالی می نویسم که غمی غریب و ناشناخته دلم را فراگرفته است، غم و اندوهم برای توست دخترم.

بار دیگر در این شب های تابستانی به خوابت آمده ام تا قبل از آنکه بیدار شوی برای تو و به خاطر تو بنویسم، البته نه از شادی های نگفته ام و نه از غصه های دم نزده ام... بلکه از لبخند آفتابی ات که حتی پاییز را به بهار عمرم مبدل می کند... به سراغت آمده ام تا ثابت کنم برای تو عاشق ترینم و شاید منِ عاشق، فقط امروز مجال هم صحبتی با تو را داشته باشم، در حالیکه شاید روزی قیچی به دست بگیری و وسط رویاهایم خطی بیندازی...

دختر عزیزم...

شروع این دلنوشته از پنجمین روز مرداد ماه آغاز شد که مصادف با هیچ روزی نیست...

دلم برای خودم می سوزد... برای لغزش هایم... برای ناامیدی از لطف بیکرانش....

برای فراموشی از لغزش هایم یک تلنگر کافی است که در خوف و رجاء برزخی این عصر کاری کنم تا باز شبیه خودم شوم...

یک تلنگر کافی است که از لایه های تنهایی ام عبورم دهد و قول دهم به جای کس دیگری از خواب برنخیزم...

یک تلنگر کافی است که ارتفاع کوچک پروازم را تغییر دهم و تفاوت های اطرافم را کشف کنم...

آرامش قشنگم...

کاش با آن دستان کوچک و مهربانت دعایم کنی تا دوباره خودم باشم... نمی خواهم پرنده ها برایم نماز باران بخوانند و نمی خواهم منتظر نزول آیه امن یجیب بمانم...

دلم می خواهد باز هم پنجشنبه ها برای خود و جمعه ها برای او گریه کنم تا حالم خوب شود...

خوشبختانه به درجه ای از یقین رسیده ام که دیگر کفش هایم را این پا و آن پا نپوشم...

میوه دلم...

در همین مدت عمرم حکمت زندگی را بسیار تجربه کرده ام، دیگر برای آرزوهای نیامده ام غمگین نیستم، به تمام آنها دست یافته ام و هنوز کمی امید دارم تا فرصت یابم نماز شکر به جای آورم... برای تمام باران هایی که سال های قبل باریده اند، برای تمام رحمت هایی که به من ارزانی داشته و قدردانش نبوده ام...

بعد از این هم از نور نانم را می سازم، نیازی به ترحم ندارم و تکبیره الاحرامم را با صدای بلند می گویم...

و کلام آخر...

آنجاییکه تو را دارم، دلم کبوتر می شود و به پرواز می رسم و هنگامی که صدای تو را می شنوم به کشف یه صفت خوب نایل می شوم و چه آسان از یک قرار زمینی به یک مکاشفه آسمانی رهسپار می گردم.

کاش دستانم آنقدر بزرگ بود که می توانستم چرخ دنیا را به کامت بچرخانم... اما کسی را می شناسم که بر همه چیز تواناست... تو را به او می سپارم حتی زمانی که سفر بی پایانم آغاز می شود...

فرشته زیبای من آرام و بی دغدغه بخواب. برای همیشه مراقب تمام لحظه هاتم...

در نهایت از عمو کریم بابت تمام راهنمایی ها، ابراز همدردی ها و محبت های بی دریغشون نهایت تشکر را دارم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سارا
6 مهر 94 15:46
فداي اين گل دختر ماهرو... روي ماهتونو ميبوسم...