هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

ماه محرم در راهه

1392/8/7 20:21
نویسنده : آرزو
276 بازدید
اشتراک گذاری

رویای زیبای مادر سلام

آخیش... یعنی واقعاً این منم که نشستم و با آرامش دارم وبلاگ دختر گلم رو می نویسم... دختر نگو هزار ماشاء الله بمب انرژی و فعالیت که اگه قاطی کنه انرژیش از انرژی هسته ای هم بیشتر می شه... با هزار زحمت و من بمیرم تو بمیری افتخار دادن چشمای قشنگشون رو ببندند و بگیرن بخوابن... الان که دارم می نویسم ساعت 20 دقیقه به هشت شبه و بابا مهدی بعد از مدت ها رفته سالن تا به دوستاش سر بزنه... عمو فرهاد هم که تنها از تهران اومده و هنوز سر کاره و برنگشته... مادر جون و پدر جون هم طبق معمول پای اخبار و اطلاعات جهان و ایران و این ور و اون ورن... مامان آرزو هم که من باشم نشستم دارم از این سکوت لذت می برم و چای می خورم... به به...

این چند روزه هوا خیلی سرد شده. بخاری اتاقمون هم حسابی گرما می ده و زندگی قشنگمون و خونه گرم و صمیمیمون رو باحال تر از هر زمان دیگه ای کرده. البته دلیل اصلی گرمای مطبوع خونه قشنگ ما یه فرشته کوچولو و مهربون به اسم هانیاست. هانیای عزیزم با دستام دارم می نویسم ولی چهره معصومت که موقع خواب با مظلومیت همراه می شه جلوی چشمامه و دوست دارم بیام بغلت دراز بکشم و دستات رو توی دستام بگیرم و نوازشت کنم ولی چه کنم که هزار تا کار دارم و وقتی هم که بیداری نمی ذاری یکی از این هزار تا کار رو انجام بدم پس نتیجه می گیریم تو به خوابت برسی منم به کارام می رسم...

کم کم ماه محرم داره از راه می رسه و امسال نذرمون باشکوه تر از سال پیشه. چون هم مقدارش خیلی بیشتر شده و هم دلم یه جورایی خیلی بیشتر هوای امام حسین رو کرده. می دونی از وقتی که به دنیا اومدی خیلی از کارای بدی که قبلاً ممکن بود خواسته یا ناخواسته انجام بدم الان دیگه یا نمی کنم یا اگه از دستم در بره و ناغافل غیبت کنم یا دروغ بگم یا از این دست کارا، عذاب وجدان خفه ام می کنه... دوست دارم ماه محرم زودتر برسه و یه ذره به خودم بیام و از خدا بخوام و از امام حسین بخوام که شفاعتم رو پیش خدا بکنه تا بتونم خودم رو کنترل کنم... من دوست ندارم تاوان ندونم کاری خودم رو تو پس بدی... می گن بعضی وقتا خدا برای اینکه گوش بنده هاش رو بکشه و یه تلنگری به اونا بزنه ممکنه وسیله آزمایشش بچه اون طرف باشه. نمی دونم بعداً که اینارو بخونی متوجه منظورم می شی یا نه ولی این رو بدون شدی سبب خیر و وسیله و بهونه اصلاح یکی از بنده های گناهکار خدا که من باشم... یه چند روز دیگه می رم واست لباس بلند سبز مخصوص محرم و یه طبل بخرم و شبای محرم ببرمت هیئت تا اولین ماه محرم عمرت رو ببینی و خدا رو به حق امام حسین قسم بدم تا همه بچه ها رو در پناه خودش حفظ کنه هانیای نازنین من هم بین اونا.

بگذریم... کارای اداره روز به روز داره بیشتر می شه و کم کم وقت سر خاروندن هم ندارم ولی همچنان سعی می کنم هر روز صبح قبل از بیدار شدنت بیام خونه تا شیر بخوری و کارات رو انجام بدم و دوباره برگردم سر کار. همین رفت و آمد کلی وقت گیره ولی وجود مادر، من لذت می برم و اصلاً ناراحت نیستم. دلم ضعف می زنه برای وقتایی که از در می آم تو و می بینم داری با چشم دنبالم می کنی و دستات رو باز کردی و خواهان اینی که بپری بغلم و وقتی توی بغلم آروم می گیری دنیا مال منه... هانیای گلم، دختر نازنینم همش به روزایی فکر می کنم که یکی بعد از دیگری داره می گذره و یه چند وقت دیگه دل هر دومون براش تنگ می شه... برای وقتایی که توی بغلم شیر می خوری... وقتایی که گازم می گیری... وقتایی که با هم بازی می کنیم و از خنده روده بر می شیم... وقتایی که دستات رو می گیرم که بلند شی و تشویقت می کنم راه بری و کارای دیگه ای که می کنیم... خدایا روزا خیلی زود داره می گذره و کم کم باید در تدارک جشن تولد یک سالگیت باشم. سال پیش این موقع ها اوضاع خوبی نداشتم و حسابی سنگین شده بودم. وای خدا چه روزا و چه شب هایی رو گذروندم...

چون ممکنه هر لحظه بیداری بشی و نذاری کارم رو تکمیل کنم سریع جمع و جورش می کنم و می رسیم به عکسات که یه چند تایی انتخاب کردم و اکثراً توی ماشین شکارشون کردم چون توی مواقع عادی اجازه عکسبرداری ندارم... چون تا میام موبایلم رو بگیرم دستم جنابعالی یورش میاری طرفش و بنده هم بی خیال می شم...

 این عکس جزو اولین هاست. اولین باری که برات سفره انداختم و گذاشتم خودت ماست و سوپ بخوری. فقط ببین چه بلایی سر خودت و زندگی من آوردی... تا یه ساعت بعد از این عکس داشتم خرابکاریت رو تمیز می کردم...

 این بازی که داری با بابایی انجام می دی به بازی سبد بازی مشهوره... این اصطلاحی که بین خودت و پدرته و نمی دونم منظورتون از انتخاب این اسم چیه فقط اینو می دونم عاشق این حالتی و از شدت خنده توی این حالت دل ضعفه می گیری...

دندون خرگوشی بالات توی این عکس واضحه و همیشه بیرون می مونه و قیافه قشنگت رو بامزه می کنه...

توی این عکس کله ات شبیه قارچ شده و بغل باباجونی و هی می خواستی بیای صندلی عقب بغلم ولی چون داشتم می رفتم اداره نمی تونستم بغلت کنم و شما هم بهم اخم کردی...

توی این عکس هم چون کلاهت کلافه ات می کرد از سرت درآوردم و شما هم چون به خواسته ات رسیده بودی لبخند ملیح تحویلم دادی...

توی این عکس هم توانایی هاتو به رخم کشیدی و بهم فهموندی با یه دست می شه رانندگی کرد.... مثل راننده های حرفه ای با یه دستت فرمون رو نگه داشتی و برام ژست گرفتی...

توی این عکس هم نمی دونم به چی داری فکر می کنی که اصلاً بهم توجه نکردی و منم با خیال راحت این عکس قشنگ رو ازت گرفتم...

راستی دیروز رفتم پیش دکتر تغذیه مون و شده بودم 68 کیلو. تا رسیدن به وزن مطلوب فقط یک قدم باقیست و این یک قدم یعنی 3 کیلوی ناقابل.

هانیای بهتر از جونم کمی احساس گرسنگی می کنم. پا شم برم هم غذا خودم رو آماده کنم و هم غذای شما رو بذارم گرم بشه تا وقتی بیدار شدی بتونم شام شما رو هم بدم. این رو هم به اطلاع برسونم هزار ماشاءالله خدا رو شکر سرما خوردگیت کلاً خوب شده و این یکی دو روزه حسابی اوضاع غذا خوردنت عالی شده و بابت این موضوع خوشحالم. می خوام کمی قیمه بهت بدم تا حسابی بخوری و قوی بشی... دوستت دارم دختر قشنگم... 

ﻣﺮﺯ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺟﺎﯼ ﻣﻨﺎﺳﺒﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ،ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﻼﺵ ﻧﮑﻦ.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله شيرين
8 آبان 92 8:41
سلام سلام ستاره همچين فرشته اي كي داره؟ نفس خاله به اندازه تمام مهربونيهاي اين دنياي قشنگ دوستت دارم. مراقب مهربونيهات باش.
خاله هستی
8 آبان 92 13:47
سلام گل گلان من قشنگ خاله چقد خوبه که لا اقل تو رو اینجا میبینم . امروز دلم خیلی تنگ شده بود ... دلم واسه همه کسایی که نمی تونم هروقت بخوام ببینمشون تنگه .... ببخشید که با این حرفا دلگیرت می کنم خاله اما خیلی هم خوشحالم که تو رو خدا به ما داده و همیشه آرزوی سلامتیتو دارم عشق من بوس

سلام خاله هستی مهربون، خوبی/ نبینم دلت تنگ باشه اونوقت ما هم ناراحت می شیم.. راستی سالگرد ازدواجتون مبارک. دوستت دارم خیلی زیاد
سارا
11 آبان 92 16:32
سلام و هوار تا سلام پر انرژي بر مادر و دختر گل از برگ گل... هزار الله و اكبر به اين دختر... خواهر منم از سه شنبه جراحي دندان عقل داشتم پدري ازم دراومده اااا،رژيم منم كه كم كم داره مثل رژيم شاهنشاهي منقرض ميشه...بس كه هي وسطش اتفاقاي مختلف ميافته ولي فعلا رو همون وزني كه متوقفش كردم موندم و 4 كيلو كم كردم...!!!!!!!! روي ماهتونو ميبوسم...
خاله هستی
13 آبان 92 10:50
سلام مرسی خاله عزیز دلم