حرفای هانیا
دوستای خوبم هانیا می خواد یه سری حرفا بزنه. لطفاض خوب توجه کنید.
سلام به همه خاله ها و عموهایی که به وبلاگ من سر زدن. من اسمم هانیا و فامیلیم کمانکش. اسم بابام مهدی و اسم مامانم آرزو. تو این دنیا یه دونه بابا بزرگ مهربون دارم که به من می گه موشی و اسمش بابا مصطفی و اسم مادربزرگمم گیتی. مادرجون به من می گه جان جانان. یه خاله دارم اسمش شیرین و یه دایی دارم اسمش فرشیده. اسم عموم فرهاد و اسم زن عموم زهرا و اسم دخترعموم گلسا. مامان و بابای مادرم رفتن پیش خدا ولی من دوسشون دارم. وقتی که داشتم پا می ذاشتم تو این دنیا کلی بهم سفارش کردن که مراقب خودم باشم و سلام رسوندن. خلاصه داشتم از کسایی که تا حالا شناختمشون می گفتم . من از خدا ممنونم که بهم فرصت داده زندگی کنم و این دنیای قشنگ رو بشناسم.
تاریخ تولد من: 91/11/2
ساعت تولد: 11:10
محل تولد: بیمارستان بیستون کرمانشاه
نام دکتر: دکتر محمدحسین صانعی
قد من هنگام تولد: 47 سانتیمتر
وزن من هنگام تولد: 3/200
اولین بار که سکسکه کردم: 91/11/4
اولین بار که خندیدم: 91/11/10
بند نافم کی افتاد؟ 91/11/8
اولین بار که بابا و مامان تونستن دو نفری پوشکمو عوض کنن: 91/11/9
اولین روزی که همه مهمونا رفتن و من و مامان و بابا تنها شدیم: 91/11/11
اولین باری که حموم رفتم: 91/11/12
اولین باری که مهمونی رفتم: 91/11/15 رفتیم خونه عمه مهین بابام
راستی دوست داشتم یه عکس از گلسا جونم واستون بذارم و بهش بگم گلسا جونم دوست دارم. دلم واست تنگ شده
خدا نگهدار خودتون و نینی هاتون باشه.