هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

تب و تاب مسافرت

1392/9/20 9:10
نویسنده : آرزو
322 بازدید
اشتراک گذاری

وروجک شیطون مادر سلام

خدا رو شکر این ماه هم همه چیز به خوبی پیش رفت و 300 گرم به وزنت اضافه شد و هزار ماشاءالله جواب آزمایش خونت هم نرمال بود و آقای دکتر حسابی خیالم رو راحت کرد و بهم گفت که کارم رو دارم خوب انجام می دم. روز یکشنبه رفتیم آزمایشگاه و آزمایش خون و ادراری که دکتر برای این ماه نوشته بود رو انجام دادیم ولی متأسفانه آزمایش ادرارت عودت داده شد چون نمونه به خوبی نتونستم ازت بگیرم و پر از باکتری بود. ان شاء الله بعد از اینکه از تهران برگشتیم دوباره ازت نمونه می گیریم... خلاصه امروز جواب آزمایش خونت اماده شده بود و رفتیم پیش دکتر و بقیه مطالب...

این هم عکسی که موقع نمونه گیری بابا مهدی ازت انداخت... قربونت برم که صبوری و موقع درد کشیدن ناله می کردی و مثل بقیه نی نی های اونجا هوار نمی کشیدی...

دیگه این هفته چه اتفاقاتی افتاد؟ آهان پریشب رفتیم دیدن خونه مانی جون (زن دایی گلسا) و هزار ماشاء الله چه خونه شیک و زیبایی داشتند. آفرین به سلیقه مانی که با سن کمش خونه گرم و زیبایی داره. شب نشینی خیلی خوبی بود ولی چون شما همش از سر و کولم بالا می رفتی و طبق معمول بغل کسی طاقت نمی آوردی کمی خسته شدم ولی چاره ای نبود... هوا هم بی نهایت سرد بود و همش می ترسیدم نکنه توی مسیر سرما بخوری که ظاهراً به خیر گذشته و اتفاقی نیفتاده... اون شب ژاکتی که خاله مژگان زحمتش رو کشیده بود پوشونده بودم و طبق معمول همه ازت تعریف کردند و آخر سر مانی مجبور شد برات اسفند دود کنه... این هم عکسای اون شبت...

این عکس رو توی آسانسور ازت انداختم و می خواستم مدل کلاهت به خوبی دیده بشه...

الان که دارم برات می نویسم ساعت 12:30 شبه و یک ساعت پیش از حموم آوردمت و انگار حالا حالاها خیال خوابیدن نداری و توی اتاق داری با بابا مهدی بازی می کنی و صدای داد و هوار و خنده هاتون میاد... مادر جون هم دو روز پیش با عمو فرهاد رفته تهران و بابا مصطفی تنها مونده و یه چند روزی هست مهمون خونمونه البته فقط موقع نهار و شام... 

خلاصه هانیا خانم کم کم داریم به پنجشنبه نزدیک می شیم و نم نمک باید چمدون سفرمون رو جمع و جور کنیم. بلیطمون پنجشنبه ساعت 7:30 بعدازظهره. کلی برنامه دارم برای این چند روزه و نمی دونم از کدومش شروع کنم... اولین کاری که انجام می دم اینه که جمعه با خاله شیرین بریم بهشت زهرا سر خاک مادربزرگت (مادر من)... خیلی دلم براش تنگ شده و در ضمن شما هم اولین باری که می خوای بری پیشش... یکی دیگه از برنامه هام خرید لباس و کفش برای گل عزیزمه... دیگه اینکه یه مراسم ختم انعام هم  داریم... و به قول بابا مهدی کلی برنامه های شاد و مفرح دیگه....

 در حال حاضر اومدی بغلم و هی دستت رو دراز می کنی و نمی ذاری بنویسم پس من هم فعلاً نوشتن رو تعطیل می کنم تا بخوابونمت... راستی یه عکس هم ازت می ذارم که نهایت تخس بازیت رو نشون می ده... (اگه موهات رو فشار بدم یه کاسه روغن ازش درمیاد)...

قربون این قیافه چرک و چیلیت بشم من...

این هم عکس هانیا خانم بعد از کلی تلاش برای خوابوندنش و قیافه قشنگ و معصوم بایکوت شدنش با اون موهای پریشونش ...

فعلاً خدا نگهدارت باشه...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

خاله هستی
20 آذر 92 8:52
سلام نی نی کوچولووووی من عشق خوتمی آخه ... می خوای بری تیرون چیکار آخه تو با این قد و قواره کوچولوت ... خاله قول بده زود برگردیو و من ببینمت گل گلکم ... انشا ا ... کلی بهتون خوش بگذره و شاد و سرحال برگردید ... اونجا که رفتید بهمه سلام برسووووون مخصوصا خاله شیرینو از طرف من ببوس ... دوستون دارم حق نگهدارتون دست علی یارتون سلام خاله هستی مهربون، خوبی؟ عمو امیر خوبه؟ هنوز فضولیاتو ترک نکردی؟ هههههههه خوبی هستی جونم؟ در چه حالی؟ دارم برای رسیدن پنجشنبه شب ثانیه شماری می کنم البته اگه این شانس منه که یهو از آسمون برف می باره مثل دُمِ... و پروازمون کنسل می شه... این خط این هم نشون... ان شا الله ما 3 دی کرمانشاهیم. حتماً می بینمت... دلم واست تنگ شده هوار تا
خاله هستی
21 آذر 92 8:24
سلام من کی فضولی کردم خوووووو باشه انشاا بموقع میرید و کلی خوش می گذره منم همین طور برای کرمانشاه اومدن کلی ثانیه شماری می کنم بووووووووووووووس خوش باشید هانیای عسل منم ببووووووووووووس
سارا
24 آذر 92 11:57
هزار هزار ماشالله.. سلام مامان و دختر خوشگل و مهربون... خوب خدا رو صد هزار مرتبه شكر كه سلامتي بزرگترين نعمته والا.. من مشهد بودم...بعدش سرما خوردم... الانم دارم خودمو تقويت ميكنم كه زودتر بهتر شم...بلكه هانيا خانوم قدم سر چشم من هم بذارن و زيارتشون كنيم... انشالله سفرتون به خير و سلامتي و خوشي انجام شه و تنتون سالم و دلتون شاد باشه... روي ماهتونو ميبوسم...
سارا
24 آذر 92 12:05
راستي ماماني تصويرتون توي اين پست خيلي واضح تر معلومه، من تا اين اندازه از نزديك روي ماهتونو نديده بودم و الان خيلي بهتر متوجه شدم كه شما هزار ماشالله خييييييللللللليييي خوشگل و ماهيد سلام خاله سارای مهربون. زیارت قبول. ما رو دعا کردی؟ امیدوارم سرماخوردگیتون خیلی زود خوب خوب خوب بشه... ممنون سارا جون از تعریفت. آش دهن سوزی نیستیم. بزرگواری شماست که همیشه اعتماد به نفس من رو بالا می برید.
خاله الهه
25 آذر 92 9:55
سلام هانیای قشنگم هزار ماشااله چقدر بزرگ و تو دلبرو شدی. امروز بعد از حدود یکماهی دوباره عکسهاتو دیدم. ماشااله خیلی تغییر کردی و دقیقا یک دختر خانوم خوشگل و ناز شدی. البته خوشگل بودی و خوشگلتر شدی. اتشااله زیر سایه پدر و مادر مهربونت همیشه سلامت و تندرست باشی. سلام خاله الهه مهربون رسیدن به خیر، مرسی که به یاد من هستی. شما به من لطف داری. مادرم هم بهتون سلام می رسونه و همیشه از خوبی ها و مهربونی های شما تعریف می کنه. خانم مهندس امیدوارم همیشه موفق و سلامت باشید.
سارا
7 دی 92 16:01
بوووووووسسسسسسسسسس