هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

قرعه کشی جام جهانی 2014 برزیل

1392/9/16 9:23
نویسنده : آرزو
286 بازدید
اشتراک گذاری

هانیای نازنینم سلام

الان  که دارم برات می نویسم پخش مستقیم قرعه کشی جام جهانی 2014 برزیل و بابا مهدی نشسته پای تلویزیون و هر چی بهش می گم تلویزیون رو کم کنه گوشش بدهکار نیست که نیست... شما هم که بعد از کلی شیطنت و ورجه وورجه رضایت دادی بگیری بخوابی تا من یه استراحتی بکنم و یه ساعت دیگه بریم خونه خاله آناهیتا دیدن نی نی قشنگش که تازه به دنیا اومده و اسم قشنگ آروشا رو براش انتخاب کردن...

این چند روزه اتفاقات خوبی برامون افتاده... پریشب کلی مهمون داشتیم. خاله اورانوس و دخترای گلش (خاله مونا و اریکا) و همسر مهربون و دوست داشتنیش عمو محسن، خاله نسرین و عمو رضا، عمو فرهاد و زهرا جون و گلسای عزیزم، مامان عزیز، مامان جون و بابا جون و خودمون و هلیا دختر خاله حسنا... از چند روز قبل درگیر تدارک برای شب مهمونی بودیم که خدا رو شکر همه چی خیلی خوب برگزار شد و کیفیت غذاها به گفته مهمونا خیلی عالی بود. پیتزا، زرشک پلو، سوپ شیر، قورمه سبزی، ژله، سالاد و ... چیزایی بود که آماده کرده بودم. شب خیلی خوبی بود و کلی خوش گذشت و بعد از مدت ها دور هم جمع شده بودیم.تنها مشکلی که داشتم نق زدنای مدام و بدون وقفه جنابعالی بود که آخرای شب واقعاً اعصابم رو ریخته بود به هم ولی دستم به جایی بند نبود و همش با یه بچه توی بغل پذیرایی می کردم. البته الحق و الانصاف بابا مهدی سنگ تموم گذاشت و حسابی کمکم کرد تا باز هم مثل همیشه به داشتن همسری مثل مهدی افتخار کنم...

این هم چند تا عکس از غذاهای اون شب...

منظورم از اینکه این همه عکس گذاشتم این بود که خاله شیرین این عکس ها رو ببینه و به خواهرش افتخار کنه... خاله اورانوس اینا که من رو شرمنده خودشون کردن از بس ازم تعریف کردن و عمو رضا هم که دیگه هیچی...من رو یه قطره آب کرد و رفتم توی زمین...خلاصه امیدوارم همیشه دور هم جمع شدن ها برای اتفاقای خوش و شادی باشه... 

دختر قشنگ تر از ستاره، فکر می کنم از وقتی که دیگه نمی رم سر کار حسابی سرحال تر شدی و کلی بهت خوش می گذره چون هزارماشاءالله همش در حال بازی کردنی و هر وقت حوس میکنی میای و شیر میخوری و می ری پی کارت تا موعد وعده بعدی برسه... هانیای مهربونم برای سلامتی و دلخوشیت هر کاری که از دستم بربیاد انجام میدم و از هیچ چیز هیچ باکی ندارم حتی به قیمت از دست دادن شغلم باشه...درسته دلم برای محیط اداره تنگ شده ولی فکر میکنم تصمیم درستی گرفتم و امیدوارم هیچ وقت احساس پشیمونی نکنم...

چون امشب وقتم کمی کمه، نوشتن رو خلاصه میکنم و بابا مهدی هم نمی ذاره تمرکز داشته باشم... یه چند تا عکس انتخاب کردم که می ذارم تا از دیدنش لذت ببرید...

این عکس رو وقتی ازت انداختم که حسابی کلافم کرده بودی و نمی دونستم چطوری باید سرگرمت کنم، گذاشتمت توی سبد اسباب بازیات و دیدم داری حسابی میخندی... فهمیدم آخ جون یه راه خوب برای سرگرم کردنت پیدا کردم... با این قیافه ی تخست... تکلیف من با تو چی می شه خدا می دونننننه...

این عکس هم وقتی انداختیم که با بابا مهدی داشتی پتو بازی می کردی...

این عکس رو هم امروز صبح ازت انداختم که داشتی پدر ستاره (اسباب بازیت) رو صلواتی می کردی... از بس سر و ته کردیش دیگه تموم پیچ و مهره هاش داره باز می شه...

راستی امروز تولد خاله شیرین هم بود...ان شاءالله سایه مهربونیاش برای همیشه روی سر  همه ما باشه و همیشه شاد و خندون باشه البته همراه با همسر مهربونش عمو محمد...

خلاصه دختر گلم، روزهای خوبمون داره خوب ترمی شه و مطمئنم روزگار بهتری در پیش خواهیم داشت.هفته بعد قراره بریم تهران و دارم روزشماری میکنم زودتر پنجشنبه از راه برسه...میخوام ده روز نفس بکشم و حسابی خستگی این 7 ماهی که از کرمانشاه بیرون نرفتم رو از تنم بیرون کنم...

دیگه داد بابا مهدی دراومد... فعلاً می بوسمت و باهات خداحافظی میکنم... 

 راستی نتیجه قرعه کشی شد ایران - آرژانتین- نیجریه- بوسنی

به امید پیروزی تیم ایران و راهیابیش به مرحله بعدی...

 

الهی ...
سه خصلت است که نمی گذارد از درگاهت چیزی بخواهم و فقط یک خصلت است که مرا به آن ترغیب می کند ؛

آن سه خصلت عبارتند از :
فرمانی که داده ای و من در انجامش درنگ کرده ام ،
و کاری که مرا از آن نهی فرمودی ولی من بدان شتافته ام ،
و نعمتی است که عطا فرموده ای ولی من در شکرگزاریش کوتاهی نموده ام ...

و اما تنها مساله ای که مرا به سویت می خواند :
تفضل و مهربانی تو به کسی است که به آستانت روی آورده و چشم امید به تو بسته است ...

همه ی لطف و احسانت از روی تفضل و همه ی نعمتهایت بی سبب و بدونِ زمینه ی استحقاق است ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله شيرين
16 آذر 92 8:39
سلام مهربونم. خوبي خاله جان؟ مامان آرزو واقعاً هنرمنده. اگه بدوني كه چقدر دست پخت و خانه داري و مهمون نوازيش خوبه. ديروز تولد من بود و ما هم كلي مهمون داشتيم اما ما از غذاهامون عكس ننداختيم. خوب همه هم از غذاهاي من تعريف كردن. مگه چيه؟ من هم دارم هر روز لحظه شماري مي كنم تا بياييد تهران و روي ماهتونو ببينم يه دلي از عزا دربيارم. به خداي مهربونيا مي سپارمتون.
سارا
16 آذر 92 14:19
سلام سلام ستاره همچين مادر و دختري كي داره... هزار ماشاالله به اين سليقه و ميهمان نوازي كم نظير اون هم با يه دختر دلبر تو بغل(واقعا مشكله ها)... انشالله هميشه به مهماني و شادي ... شك نكنيد كه پشيمون نميشيد و دختر با ادب و مهربونتون اين همه محبت شما رو براي كنار او ماندن جبران خواهد كرد... تولد خاله شيرين هم مبارك انشالله.. انشالله 120 ساله بشن... راستي قرعه فوتبالمون هم بد نشد... انشالله صعود ميكنيم... روي ماهتونو ميبوسم...
خاله هستی
17 آذر 92 10:19
کی میرید تهررررررررررررررررران ؟ سلااااااااااااااام ... سلام هانیای ناز و عزیزم دخمر گل خاله دردو بلات بخوره تو سر من شیرین بیان ... خوشحالم که خوبه خوبید .... امشب بهتون زنگ میزنم و کلی براتون حرف دارم بووووووووس