هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

تاسوعا و عاشورای حسینی

1392/8/24 15:42
نویسنده : آرزو
290 بازدید
اشتراک گذاری

هانیای عزیزم سلام

دلتنگم، مثل همه ماهیانی که در گلوی تُنگ گیر کرده اند؛ مثل همه ابرهایی که بغض آسمان را به دوش می کشند؛ مثل رودهایی که خویش را گم کرده اند.

دلم گرفته است، مثل همه روزهای بارانی؛ مثل دل دیوار سیاه پوش حسینیه، مثل شمع های سقاخانه، مثل مادربزرگ که این روزها، بی اختیار اشک می ریزد.

تشنه ام، تشنه تر از همه ابرها، تشنه تر از همه سنگ ها، تشنه تر از کویرهای بی باران، تشنه تر از دجله، فرات، کوفه، علقمه، تشنه تر از همه آب هایی که به دنبال لب های خشک تواند، تشنه تر از همه آب ها و آدم هایی که راه به سراب می برند.

کاش می توانستم تشنگی لب های تو را ببوسم! کاش تَرَک لب های تو، رودم می کرد! من به اشک های خودم پیوسته ام.

سال هاست که در تشنگی ام دنبال تو می گردم؛ دنبال خودم، دنبال دست های بریده تو، دنبال دست های خودم، دنبال...

گم می شوم در صدای زنجیرها، صدای سینه زنی ها، صدای هق هق بی وقفه اشک ها.

گم می شوم تا شاید تو پیدایم کنی. شاید دست های جدا افتاده تو دست هایم را بگیرند.

به هر طرف می دوم تا در نگاه تو که به سمت در خیره مانده اند، آب شوم و به سمت خیمه ها بدوم. بدوم به سمت تشنگی بی وقفه کودکان، کودکانی که سال هاست منتظر آمدن تواند.

خیابان ها هم عزاداری می کنند. عطر تو را از کنار علقمه می شنوم. عطر تو در نفس عزاداران و اشک ها جاری است. صدای فرات را می توانم بشنوم، دارد دنبال تو می گردد، دنبال دست های دور از مشک تو، دست های در راه مانده ات. چه قدر نزدیک آسمان شده ایم!

 

هانیای عزیزم الان که دارم برات می نویسم دلم از تمام سنگینی ها و وزنه های دنیا سنگین تره. داشتم به چندین قرن قبل فکر می کردم. به امام حسین، به حضرت عباس، قاسم، علی اصغر، رباب و زینب و باز هم زینب. به نظرت الان چه حسی داره این زینب مصیبت کش؟ به نظرت به سر بریده برادرش زل زده؟ به نظرت دلش چقدر بزرگ بوده که تاب این همه مصیبت رو داشته؟ آخ از دل زینب ...

این هم از تاسوعا و عاشورای امسال که تموم شد. امشب شام غریبان و قراره بریم سر خاک اموات و براشون شمع روشن کنیم. من که کسی رو اینجا ندارم ولی می ریم سر خاک پدر خاله مژگان و پدر و مادر باباجون. خدا همه اموات رو بیامرزه. خدا روح مادرم رو شاد کنه. من خجالت زده ام که فرصت نشد برم سر خاک مادرم. چند روز دیگه که قراره برم تهران تا بهشت زهرا پرواز می کنم. بوی خاک مادرم آرومم می کنه و من بیتاب این آرامشم. با خاک قبرش روح خودم رو تطهیر می کنم و نمازی می خونم به وسعت آسمونها تا صدای الله اکبرم بره تا عرش خدا، بره تا بهشت خدا، همون جایی که مادرم داره روزگار می گذرونه... مادر عزیزم دلم تنگه برای بوسیدن دستای مهربونت. شفاعت دخترم رو پیش خدا بکن تا همیشه سلامت باشه...

یه سری عکس از این چند روزه می ذارم تا دختر عزیزم رو ببینید که با این دل کوچیکش برای امام حسینمون عزاداری کرده...

این عکسی که شب تاسوعا ازت گرفتم... می خواستیم بریم بیرون ولی متأسفانه نذاشتی لباست رو تنت کنم...

این عکس رو روز تاسوعا بابا مهدی ازمون گرفت. هوا خیلی سرد بود و بارون ریزی می اومد...

این عکس رو امروز ازت گرفتم. روز عاشورا که رفته بودیم بیرون. این اخمت هم به خاطر اینه که از روسری خوشت نمی اومد و بعد از یه دعوای حسابی که با هم کردیم رضایت دادی روی سرت بمونه...

 

این عکس رو هم روز عاشورا ازت انداختم . بغل مادرجون رفتی و داری واسه خودت کیف می کنی اون لیوان شیرت رو هم تا چند ساعت توی دستای کوچولوت نگه داشته بودی و داشتی باهاش بازی می کردی...

 

این هم ژاکت قشنگی که خاله مژگان زحمت بافتنشو کشیده. البته کلاه هم داره که طبق معمول نذاشتی بذارمش سرت...

گل من، کودکم ...

امروز از عمق وجودم خدایم را صدا کردم. نمی دانم چه می خواهی ... ولی امروز ... برای تو، برای رفع غمهایت، برای قلب زیبایت، برای آرزوهای فردایت، به درگاهش دعا کردم... و می دانم خدا از آرزوهایت خبر دارد. یقین دارم دعاهایم اثر دارد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامانه بهار
23 آبان 92 19:41
ای جانم حضرت علی اصغز نگهدارت باشه عزیزمممممم سلام مامان عزیز امیدوارم خود ابوالفضل (ع) نگهدار همه بچه ها باشه... مرسی که زحمت کشیدی و چشمای مهربونت رو مهمون وبلاگ دختر عزیزم کردی
خاله هستی
25 آبان 92 10:10
سلام گل گلان من هانیای عسل من ... انشاا عزاداری هاتون قبول باشه و حضرت عباس نگهدارت باشه و بدادرست