بدون شرح
دختر عزیزم سلام...
بهونه ای برای نوشتن نداشتم. دلم یه دفعه برات تنگ شد و گفتم یه سری به وبلاگت بزنم... دیروز بردمت جشن پیش دبستانی یه مهدکودک... فکرکنم کلی بهت خوش گذشت چون خیلی خندیدی و بازی کردی و دست زدی و رقصیدی... راستی توی این برنامه من و بابا مهدی توی مسابقه شرکت کردیم و اول شدیم. مسابقه از این قرار بود که سه زوج رو انتخاب کردند و قرار شد خانم ها روی تخته وایت برد نقاشی از همسراشون بکشن که من اول شدم... هورا... جایزه اش هم یه شاخه گل بود. اگر بدونی چه طرحی از بابا مهدی کشیدم.همه سالن از دیدنش از شدت خنده منفجر شدن و کلی برامون دست زدند و هورا کشیدند.
دیروز تولد عمو فرهاد (بابای گلسا) بود و ایشون وارد 38 سالگی شدند. عمو فرهاد مهربون تولدت مبارک...
دیشب خونمون رو تحویل گرفتیم و الان هم منتظرم همراه با بابامهدی بیدار شی تا بریم فرش و لوستر بخریم...
خاله هستی و عمو امیر هم برگشتند بندرعباس و به امیدخدا یکشنبه عمو محمد از مکه برمی گرده...
امروز هم که وارد هفده ماهگیت شدی... گل قشنگم بزرگ شدنت مبارک...
ببخشید که به دلیل کمبود وقت تلگرافی نوشتم...
این عکس رو وقتی گرفتیم که خاله هستی اینارو دعوت کرده بودیم طاق بستان...
این هم اولین عکس 17 ماهگیت که همین الان ازت گرفتم... فدای این مدل خوابیدنات بشم من...