هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

شمارش معکوس

1393/2/29 16:33
نویسنده : آرزو
281 بازدید
اشتراک گذاری

ستاره قشنگم، دختر نازنینم سلام

بالاخره یه فرصتی پیش اومد تا دوباره برای مهربون ترین و لجبازترین دختر دنیا مطلب بنویسم. مطلب که چه عرض کنم اتفاقاتی که این چند روزه افتاده رو می خوام به دست تاریخ بسپارم و حک کنم.

مهمونامون اومدن و رفتن و چه زود گذشت. دو سه روزی حسابی سرگرم بودیم و میزبان خاله شیرین و عمو محمد بودیم. یه اتفاق خیلی خوبی هم که افتاد این بود که بالاخره خاله سارای مهربون و همسر عزیزشون رو هم زیارت کردیم. خاله سارا این رو بدون اینجا همه دوست دارن و مخصوصاً پدر و مادر آقا مهدی حسابی ازت تعریف کردن. من و هانیا و مهدی هم که از قبل ارادت داشتیم و با دیدنتون بیشتر از پیش دوستتون داریم. باز هم شرمندمون کردید و بابت کادوی خیلی خیلی قشنگتون هم تشکر می کنم. اگر بدونی چه کمکی به من کردی و هانیا چطور سرگرم شده...

اتفاق بعدی که برامون افتاده مسافرت نورانی بود که عمو محمد (بابای امیرحسین) تشرف پیدا کردند. خوش به حالشون رفتن سفر حج و زحمت کشیدند و برای خداحافظی اومدن خونمون. کلاً ما هر وقت با آقا محمد هم صحبت می شیم تا چند روز از دست کارها و حرفاشون شاد و خوشحالیم و می خندیم... امیدوارم زیارتشون قبول درگاه حق باشه و برای ما هم دعا کنن. امروز هم خاله نسیم زحمت کشید و آش پشت پای آقا محمد رو برامون آورد. به به چه آشی بود...

یه اتفاق دیگه ای که افتاده اومدن خاله هستی از بندرعباس بود. هر چند هنوز موفق نشدم ببینمش و باهاش حرف بزنم ولی شنیدم اومده و حسابی هم داره خستگی در می کنه آخه پریشب ساعت 10 شب زنگ زدم باهاش صحبت کنم مثل خرس خابالو خوابیده بود...

از همه اینها مهم تر چیه؟ ببببببببببله اسباب کشی که پس فردا پروژه اش کلید می خوره و یه چند روزی حسابی سرمون شلوغه. همه وسایل و اسباب و اثاثیه رو بسته بندی کردم و منتظرم تا پنج شنبه بشه تا از این اوضاع نابسامان نجات پیدا کنیم. خونمون شده مثل خونه بدبخت بیچاره هایی که هیچی ندارن. روی موکت می نشینیم و خلاصه کلی داریم سخت می گذرونیم.

الان هم که شما و بابا مهدی گرفتید خوابیدید و من هم توی این هوای طوفانی از دست خر و پف بابا مهدی که نذاشت بخوابم گفتم تا فرصتی پیش اومده بیام وبلاگ دخترم رو به روز کنم چون احتمالاً تا اینترنت خونه جدید راه بیفته کمی ول می کشه...

خلاصه هانیای بهترینم... نمی دونم وقتی از اینجا بریم چه حس و حالی خواهیم داشت و احتمالاً تا چند روز حالمون گرفته ولی امیدوارم خونه جدید خوش یمن باشه برامون و همیشه بساط خوشی و جشن رو برقرار کنیم...

فعلاً باید برم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله شيرين
30 اردیبهشت 93 15:28
الهي من قربون اون لپاي تپلت برمممممممممممممممممممممممممم
سارا
4 خرداد 93 10:29
سلاممممم و صد سلامممم خدمت ماماني خوشگل، خوش تيپ و مهربون و دختر زيباتر از گل و ماهروش... خدا رو صد هزار مرتبه شكر ميكنم كه خواهراي مهربون و در يك كلمه ماه،خواهر زاده ي خوشگللللل و ناز،برادرهايي بزرگوار و حامي و پدر و مادري به بخشندگي خورشيد پيدا كردم... كنار شما به ما خيلي خوش گذشت... راهنمايي هاتون مخصوصا راهنمايي هاي آقا مهدي، واقعا راهگشاي ادامه ي سفرمون بود و جاتون خالي فرداش در پاوه و بعد كنار درياچه زريبار و بعد ترش سنندج،خيلي جاتون رو خالي كرديم و خوش گذشت... عجب خوراكي خوشمزه اي بود اين شيراز ...از حاج ابوالقاسم گرفتيم و بالاخره فهميدم منظور بعضي بخشهاي صبحانه رژيمهايي كه زحمت كشيديد و در اختيار ما هم قرار داديد يعني چه؟ انشالله يه كوچولو بزرگتر بشن دايره اسباب بازي هايي كه بتونم برا هانيا جونم بگيرم وسيع تر ميشه و من يه كم از شرمندگي در ميام...به هر چي دست ميزدم نوشته بود بالاي 3 سال...فكر كنم الكي مينويسن...به قول بابا پنجعلي:الكي ميگهههه چند بار تلاش كردم براي تشكر با شماره همراهتون تماس بگيرم،ولي موفق نشدم.. بابت زحماتي كه بهتون داديم و وقتي كه به ما اختصاص داديد بي نهايت ممنونم...همسر من هم از مصاحبت همه ي شما خيلي خوشحال بود و كلي از حسن مهمان نوازي شما تشكر كرد... خدا قوت خواهر،كاش اونجا بودم و تو اسباب كشي كمكتون ميكردم...دعا ميكنم كاراتون به خير و سلامتي و راحتي پيش بره... خيللييييي دوستتون دارمممممم.... روي ماهتونو ميبوسم خيلي سلام برسونيد سلام سارا جون خوبید؟ سلامتید؟ زحمت دادیم یعنی چی؟ ما دوست داشتیم شب پیشمون می موندید و ما می تونستیم یه ذره از محبتاتتون رو در قبال هانیا جبران کنیم. امیدوارم که این مسافرت راه رو برای سفرهای طولانی تر به کرمانشاه باز کرده باشه و بعداً با همدیگه ان شا الله یه مسافرت دسته جمعی بریم البته اگه قابل بدونید... اگه خدا بخواد امروز دیگه اسباب کشی تموم می شه و از فردا ما هم خونه خودمون مستقر می شیم...
سارا
7 تیر 93 15:01
الهي من فداتون بشم...باعث افتخار منه...انشالله... آخي خوب به سلامتي...از خانم مهندس جوياي احوالپرسيتون هستم...خدمت همسرمحترمتون سلام برسونيد... هانيا جونمم حسابي ببوسيد... فرا رسيدن ماه مبارك رمضان هم بر شما شاد و فرخنده و شكيبا باد... التماس دعا