خونه تکونی
سلام قشنگ مادر
این انصاف نیست بعد از دو روز مهمون داری و خونه تکونی اینجوری بخوای در گوش من هوار بکشی و از من انتظار بازی داشته باشی.پنجشنبه شب خاله مژگان اینا خونمون بودن و حسابی بهمون خوش گذشت ولی چون دست تنها بودم خیلی خسته شدم.شام پیتزا و قیمه و کوفته درست کردم که خدا رو شکر بد نشده بود و همه تعریف کردند. روز جمعه هم که از صبح ساعت 6 شروع کردم به خونه تکونی تا شب ساعت 7 تموم شد. فرش شستیم و حسابی همه جا رو برق انداختیم. از فرشمون 6 دست چلو کباب و زرشک پلو و اش و سوپ و ... دراومد. می دونی چرا؟ از بس جنابعالی موقع غذا خوردن دور تا دور فرش دور افتخار می زنی وغذا می ریزی روی زمین...الان هم که از بس خسته ام چیزی نمی تونم بنویسم جز اینکه بگم با تموم دردسرها و شیطنت های تموم نشدنیت دوست دارم...
فدای این موهای پریشونت بشم که هر کاری کردم نذاشتی ببندمشون...
این اولین بلوزی که خودم واست بافتم...
این هم اولین دمپایی بامزه عمرته که مادرجون واست خریده وشما برای اولین بار پات کردی و با تعجب زل زدی به پاهات...
دخترم عاشق خودکار و ورق شده... البته آخرش همه کازه کوزه ها و محاسبات رو بهم ریختی و همه جا رو خودکاری کردی...
این عکس رو جمعه صبح حین خونه تکونی ازت انداختم... بماند که چه آتیشی سوزوندی و پدرم رو صلواتی کردی...
این عکس رو آخر شب جمعه ازت انداختم. این هم جک و جونورای هانیا خانم که روزی صد بار مجبورم می کنه صداشونو دربیارم... از گاو و گوسفند گرفته تا خروس و اردک و ... با این همه خستگی باز هم مجبورم کردی ساعت 11 شب صدای خر و گاو و ... دربیارم...
دوست دارم اندازه یه دنیا...
شب قشنگت بخیر کوچولوی من...