هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

سالگرد ازدواج مامان و بابا

1392/7/12 23:50
نویسنده : آرزو
385 بازدید
اشتراک گذاری

دختر ملوسم سلام

الان که دارم برات می نویسم دل و قلبم لبریز از شادی وصف نشدنی که این حس خوب رو مدیون بابا مهدی و شما و تمام اون کسایی هستم که دور و برمون دارن زندگی می کنن و بهم امید می دن. امروز 11 مهر و ششمین سالگرد پیوند قشنگ من و بابایی...

توی این شش سال انقدر روزهای خوب و قشنگ داشتم که گذشت زمان رو اصلاً حس نکردم. اصلاً بذار یه چیزی رو برات اعتراف کنم. از وقتی که مامانم فوت کرد فکر کردم همه درها به روم بسته شده، حس کردم خدا دیگه دوستم نداره، به یقین رسیدم بدبخت تر از من توی این دنیا وجود نداره و هزار تا فکر پوچ دیگه... ولی همش اشتباه بود. خدا همیشه حواسش به بنده هاش هشت و اونارو تنها نمی ذاره. درسته یه مادر خوب و دلسوز و مربون رو ازم گرفت ولی در عوض یه کسی رو سر راهم قرار داد که جای همه نداشته هامو واسم سبز و تازه نگه داشت. هم برام پدری کرد و هم مادری... هم نقش خواهر رو برام بازی کرد و هم برادرم شد و مهمتر از همه اینکه نقش اصلی خودش رو به بهترین نحو ایفا کرد و شد بهترین همسر دنیا. الان هم که داره تبدیل می شه به دلسوزترین پدر برای دختر نازش و تبدیل شده به قهرمان زندگی من و هانیا. همسر مهربون من همون هدیه قشنگ خدا بود که به خاطر گرفتن مادرم بهم داد و ازم قول گرفت که حسابی حواسم بهش باشه چون خدای مهربون از این فرشته ها توی دست و بالش کم پیدا می شه...

مهدی عزیزتر از جونم، مهدی قشنگ و مهربونم عاشقانه و خالصانه و صادقانه دوستت دارم. هم خودت رو و هم تمام اشک ها و لبخندهای قشنگت رو...

دوست دارم امروز به مناسبت این اتفاق قشنگ و فرخنده جشن بگیرم مخصوصاً اینکه خاله شیرین و عمو محمد هم اینجا پیشمونن ولی نمی دونم اصلاً وقت می شه یا نه چون بچه ها فردا می خوان برن و من هنوز تدارک ندیدم... اصلاً بذار ببینم یادشون هست یا نه... اگه یه جشن کوچولو گرفتم حتماً عکساشو می ذارم...

دیروز روز خوبی بود. خاله شیرین اینا نصفه شب رسیده بودن و جمعمون جمع بود. گل قشنگ من اولش باهاشون غریبی کرد ولی بعدش کم کم باهاشون کنار اومد و به آخر شب که رسیدیم از سر و کولشون می رفت بالا و کلی بازی می کرد. خاله شیرین هم که انگار تا حالا هانیارو ندیده... دیشب بعد از فوتبال تیم استقلال و یه تیم کره ای بابا مهدی که بایت باخت تیم محبوبش حالش حسابی گرفته بود ما رو برد یه دوری زدیم و آب هویجی خوردیم و شما هم که حسابی دلبری کردی و قولوپ قولوپ از دست خاله آب هویج میل می کردی....

راستی دیروز شاهد یکی دیگه از اون اولین کارات بودم و اون اینکه با کمال روداری زل زدی توی چشمام و موقع شیر خوردن یه چند تا گاز اساسی از سینم گرفتی طوریکه به خون افتاد و با لبخند موذیانه منتظر عکس العملم شدی. انقدر درد گرفت که ناخوداگاه داد زدم و فهمیدی که کارت رو درست انجام دادی و شروع کردی به قهقهه زدن و مامان گفتن... درد این صدای قشنگت به قلب مامان...

خوب دیگه دختر عزیزم، دیگه کم کم باید کارهای اداره رو شروع کنم. فعلاً نوشتن کافیه تا به کارام برسم. یه ساعت دیگه هم باید بیام خونه تا شما صبحونه میل کنی و شیطنت های یه روز دیگه رو استارت بزنی...

چون ما خانوادگی رژیم تشریف داریم امشب از کیک و شیرینی خبری نبود ولی به جاش یه چند تا پیتزای توپ درست کردم و دو بشقاب هم چیپس و پنیر که خدا رو شکر خیلی خوب شد. شب بعد از اینکه از بیرون اومدیم نشستیم یه دل سیر پیتزا خوردیم. شب خیلی خوبی بود و بعدش هم که بابا مهدی از بس همه رو با کاراش خندوند اشک همه ما دراومد و از خنده دل درد گرفتیم. موقعیت زیادی برای عکس انداختن نداشتم و از اونایی هم که گرفته بودم نتونستم چیزی انتخاب کنم چون روسری سرمون نبود. این هم دو تا از عکسای تکی خودت...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

خاله هستی
11 مهر 92 8:41
اول !!!


سلام به همتون

خاله شیرین و عمو محمد هانیا جونم سلام و خوش اومدید
مامان و بابای گل هان هان من سلام . سالگرد ازودواجتون مبارک من اون روز یکی از بهترین روزهای زندگیم بود و کلی بخاطر ازدواج پسرخالم که البته بیشتر مثه داداشیمه خوشحال بودم و بعدش فهمیدم که مامانیت نه تنها یه عروس غریبه نیست بلکه که انگار همیشه بوده و انشاا هست ... ازدواج مامان و بابات به همین راحتی که مامانت میگه نبوده ها بعدا خودم برات تعریف میکنم اما هرچی بود خیلی خوب بود به قول مامان جون گیتی که میگه هیچکی مثه آرزو نمی تونست برای مهدی همسر به این خوبی باشه خیلی براتون خوشحالم خیلی زیاد خاله زیاد حرف زدم فعلا گل گلان من

سلام خاله هستی مهربون... ممنون از تبریکاتت. مادرجون لطف داره و همین طور همه شما عزیزان من که به خانواده مهربون من اضافه شدید
مامان یکتا و تینا
11 مهر 92 9:02
یک بغل گل تقدیم به تو مبارک باشه
mona
13 مهر 92 0:25
سالگرد عشقولانتون مبارم،ایشالله لباتون خندون دلاتون شاد تنتون سالم باشه همیشه،بهترین ها رو براتون آرزو دارم،آرزو جون مرسی که بزرگترین آرزوی مهدیمون رو برآورده کردی،دوستون دارم فراوووون،بوس از رونای هانیام


سلام مونا جان، ممنون از لطف زیادت... امیدوارم همیشه مزه خوشبختی و سعادت زیر دندونات مزه کنه و دلت همیشه از خوشی قنچ بزنه... هانیا هم دوستت داره
خاله شيرين
13 مهر 92 8:06
سلام عشق خاله
ما نيومده دلمون برات تنگ شده . تو راه همش درباره شماي نازنازي با عمو محمد صحبت مي كرديم. اين كه هر طرف مي چرخيديم شما پشت سرمون بودي و ما بايد نراقب بوديم كه پامونو روت نذاريم.
به اندازه تمام ستاره هاي آسمون دوستت دارم.
مراقب مهربونيهات باش.



سلام خاله شیرین مهربون، خوبی؟ خیلی زود رفتید که... من تازه داشتم به شما عادت می کردم...
دلم براتون تنگ شده
سارا
13 مهر 92 8:57
سلام و صد سلام بر هانيا خانوم و مامان نازش...
چه دختري چه چيزي...
به به چشمتون روشن،
چقدر عالي...
بنده هم البته با تاخير تبريك عرض ميكنم و اميدوارم 120سال سلامت و شاد و عاشق كنار هم پاينده باشيد...
الانم كه مهموناي نازنينتون تشريف بردن و گل سر سبد وزارتخانه سركار خانم مهندس كنار من نشستن ،جاشون خالي نباشه و انشالله زود زود همديگه رو ببينيد....

سلام خاله سارای مهربون...
صبح بخیر. انقدر خاله شیرین رو اذیت کردم که دیگه طرفای خونه ما پیداش نمی شه. دلم واسه خاله مهربونم تنگ شده.
خاله هستی
13 مهر 92 11:45
همیشه در کنار هم خوش و سلامت و شاد باشید ... اینم بهت بگم با اینکه خیلی قشنگ می نویسی اما متن های بدون عکس هانیا همش یه چیزی کم داره...
سارا
13 مهر 92 13:38
اگه بدوني خاله چقدر دوستت داره ....هيچ وقتم از دستت ناراحت نميشه....
من كه نه خاله ميشم نه عمهولي تا دلتون بخواد زن عمو زن دايي ميشم


سلام سارا جون، اگه من رو قابل بدونید من هم جای خواهر شما... شما می شید خاله هانیا...
مامان سها
14 مهر 92 8:32
مبارک باشه مامانی...وای این دخملمون چه نازهههههههه


سلام مامان سهای گل... مرسی عزیزم از لطفت ممنونم
سارا
14 مهر 92 16:23
اختيارداريد،شما و هانيا خانوم بايد منو قابل بدونيد... واي كه چقدر آدم دوس داره اين دختر نازو..
سارا
20 مهر 92 11:30
مامان آرزوي خوشگل با هزار تا آرزوي خوب تولد مهربون ترين و مسئوليت پذير ترين مامان دنيا رو كه شما باشيد به خدمتتون تبريك و تهنيت عرض ميكنم و اميدوارم سايه گرم حضورتون 120 سال بر سر خانواده محترمتون مستدام باشه...

روي ماهتونو ميبوسم (ببخشيد دو روز با تاخير عرض دارم)


سلام خاله سارای مهربون
ممنون که بهم تبریک گفتی... لطفتون از سر ما کم نشه
مامان زهرا جونی
22 مهر 92 11:58
سالگرد ازدواج و تولدتون مبارک ایشاله سالهای سال سایتون بالا سر گل دختری باشه ببخشید که دیر اومدم سر زدم


سلام صدیقه جون
خوبی؟ ممنون که به یاد مایی... به خدا امروز بعد از چندین روز اومدم و فرصت کردم نظراتم رو بخونم... سر کار رفتن و هانیا کلاً وقتم رو گرفته... زهرا گلی رو ببوس