هانیاهانیا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

هانیا عشق قشنگ مامان و بابا

زلزله

1393/6/1 0:25
نویسنده : آرزو
559 بازدید
اشتراک گذاری

هانیای مهربونم سلام

هفته ای که گذشت انقدر سخت بود و بدبیاری توش زیاد بود که نمی دونم اصلاً بنویسم یا کلاً فراموش کنم... ولی می نویسم تا بدونی توی زندگی اتفاقای بد هم ممکنه رخ بده و مهم اینه چطوری ردشون کنیم...

هفته با زمین لرزه  شروع شد. این چند روزه همش لرزیدیم... شانس قشنگ ما، هر چی زلزله نواحی اطراف میاد، کرمانشاه اولین جاییه که می لرزه... انقدر زلزله اومده و لرزیدیم که تبدیل به عادت شده و از روی حرکت لوستر می فهمیم که خدا دوباره شوخیش گرفته... خلاصه لرزیدن واسمون تبدیل به یه بازی شده... فکر کن زلزله بازیخندونک

کم کم دارم آماده می شم که ببرمت مهد کودک تا کمی با حال و هوای اونجا آشنا بشی. روز سه شنبه بود که یه ساعت بردمت ولی اصلاً نتیجه خوبی نداشت و از بغلم پایین نیومدی. ولی من پوستم کلفت تر از این حرفاست و صبرم زیاده. انقدر باهات کار می کنم و به پر و پات می پیچم که خودت عادت کنی. هانیای قشنگم کمی باهام همکاری کن چون دلم خیلی هوای سر کار رفتن کرده. اول خرداد هم مرخصی یک سالم تموم می شه و دوست دارم برگردم سر کار... پس لطفاً حالم رو نگیر و کمی با من به از این باش.

امروز بعدازظهر هم با مادرجون بردمت پارک. هوا به شدت خنک شده و نم نمک بوی پاییز میاد. شما هم که کلی واسه خودت دویدی این طرف و اون طرف و حسابی بازی کردی. موقع برگشتن از خونه مادرجون اینا هم که یه تصادف وحشتناک دیدیم. متأسفانه سه نفر (پدر و مادر و بچه) فوت کرده بودند و عامل تصادف فرار کرده بود. امیدوارم به سزای کارش برسه و تاوان این کارش رو به زودی پس بده.

الان هم انقدر خوابم میاد و خسته ام که نگو. البته اتفاق خاص دیگه ای نیفتاده که قابل نوشتن باشه. زندگی مثل همیشه جریان داره و ما هم چه بخواهیم و چه نخواهیم مجبوریم پا به پاش پیش بریم.

یه چند تا عکس می ذارم که همین امروز ازت انداختم. فرشته کوچولوی من، خوب بخواب و نگران بدی های این روزگار نباش. مامان مراقبته و تمام سختی ها و غم ها و ناراحتی ها رو به دوش می کشه تا تو یه خواب آروم و رویای شیرین داشته باشی...

اوج عشقبازی و دلبریت با مامان بود...

این مدل جدید خوابیدنه که توسط هانیا اجرا می شه... حدود نیم ساعت امروز صبح همین شکلی خوابیده بود...

توی این عکس بچه ام داره ورزش می کنه... عاشق سر و ته شدن شدی...

این عکس امروز صبحه...

دلیل گذاشتن این عکس زبون درازیه که آوردیش بیرون...

همین الان که می خواستم عکس بعدی رو آپلود کنم دوباره زمین لرزید و من همچنان به کار خودم ادامه می دم...

این هم عکس امروز بعدازظهر که رفته بودیم پارک و داری با تعجب به بچه ها که دارن بازی می کنن نگاه می کنی...

 

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

 

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان مهدی کوچولو
1 شهریور 93 0:55
سلام ماشااله چه دختر بانمکی دارید خدا حفظش کنه براتون برای من جالب بود گفتم شاید برای شما هم جالب باشه پسر من و دخمل ناز شما فقط یک روز تفاوت سنی دارن خوشحال میشم به ما هم سر بزنید سلام مامان مهدی کوچولوی خوشگل هزار ماشاالله مهدی شما هم خیلی بامزه و نازه. امیدوارم سایه شما همیشه بالای سرش باشه...
سارا
9 شهریور 93 14:59
بوووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسس